shaqaieq
عضو جدید
ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته
هین از نسیم باد جان که را ز گندم کن جدا
ای دل جهان به کام تو شد شد نشد نشد
دولت اگر غلام تو شد شد نشد نشد...
ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته
هین از نسیم باد جان که را ز گندم کن جدا
ای دل جهان به کام تو شد شد نشد نشد
دولت اگر غلام تو شد شد نشد نشد...
دانی که در غربت سخن ها عاشقانست .............. این قصه را با من بخوان باقی فسانست
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییتو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
کاظم بهمنی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
سلامسلام
نبودی
ذلا بسوز که سوز تو کارها بکند ............ دعای نیمشبی دفع صد بلا بکند
سلام
کمتر میام اینجا
تو ترکم
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادآینه چون نقش تو بنمود راست ........... خود شکن آیینه شکستن خطاست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید بازدستم به ماه میرسد اگر که عشق ............ دست مرا بگیرد مگر که عشق
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد ............ خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد بادیاد ایام جوانی جگرم خون می کرد ............ خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
مکن زغصه شکایت که در طریق طلبدارم هوای صحبت یاران رفته را ................یاری کن ای عجل که به یاران رسانیم
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمدردم از یار است و درمان نیز هم.............دل فدای او شد و جان نیز هم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنونمن نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنیدمن که خود افسانه می پرداختم ........... عاقبت افسانه ی مردم شدم
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندمن نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینمدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینم
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی استمرا میبینیو هر دم زیادت میکنی دردم
تو رو میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |