دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
يا خون شهيديست كه جوشد ز دل خاك
هرجا كه در آغوش صبا غنچة ورديست
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
يا خون شهيدیست كه جوشد ز دل خاك
هرجا كه در آغوش صبا غنچه وردیست
تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد
خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق
هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد
دیدم به خواب نیمه شب...خورشید و مه را لب به لب...
تعبیر این خوابه عجب...ای صبح خیزان چون کنید...
دل ما را به وصل خود خوش کن
اوحدی را به لطف خود بنواز
زین لاله ی بشکفته ی در دامن صحرا ............... هر لاله نشان قدم راه نوردیست
دل می رود زدستمتا نیست نگری ره هستت ندهند
وین مرتبه با همت پستت ندهند
دل می رود زدستم
صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان
خواهد شد آشکارا
ادب و شرم تورا خسرو مه رویان کرد
آفرین برتو که شایسته صد چندینی[/QUOTE
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
ادب و شرم تورا خسرو مه رویان کرد
آفرین برتو که شایسته صد چندینی[/QUOTE
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود...
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی // دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟
یادی از ایام مستانی کنیددرازنای شب از چشم دردمندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی
یادی از ایام مستانی کنید
روز و شب معشوقه بازی های عرفانی کنید
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمدر خلوت خود هر که خطر کرد و مرا خواند ............... نادیده ، بلافصل ترین محرم من شد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
من که خود افسانه می پرداختم ............. عاقبت افسانه مردم شدم
مهرم ز حرمان شد فزون شوقی ز حسرت کم نشد
هر چند حسرت بیش شد شوق و محبت کم نشد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو...
آنانکه محیط فضل و آداب شدندوفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدن
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خاک شدند.
من به مرگم راضیم اما نمی آید اجلدارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل
بخت بد بین کز اجل هم ناز می باید کشید.
دل بر این پیر زن عشوه گر دهر مبنددر ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
دل بر این پیر زن عشوه گر دهر مبند
کین عروسی است که در عقد بسی داماد است
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ
ظالم بمرد و قاعدهٔ زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
دلم را ورق می زنمظالم بمرد و قاعدهٔ زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
ثوابت باشد ای دارای خرمندین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
یک دل و یک جهت و یکرو باشدلم را ورق می زنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |