در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن // تو به یکی زندهای از همه بیزار باشواعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن // تو به یکی زندهای از همه بیزار باشواعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن // تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
وقت اجلم ناله نه از رفتن جان است ............ از یار جدا می شوم این ناله از آن است
تن در این کارگه پهناور
سالها ماند ولی کار نداشت
تو مپندار که خاموشی من .............. هست برهان فراموشی من
نسزد تشنه همی عمر بسر بردن
بامیدی که نمک زار شود کوثر
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام ............... چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده ام
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم ...
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد ........... از گرانان جهان رطل گران ما را بس
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست...
تو را که هر چه مرادست در جهان داری ............. چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ...
روزگاریست که سودای بتان دین من است .............. غم این کار نشاط دل غمگین من است
تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
روا مباد که مشّاطه ات بیاراید....
در این گرداب سوزاننده آوخ
منم مرغی که دیگر نیستم پر ...
رفتی و نمیشوی فراموش// میآیی و میروم من از هوش
شور صحبت بین آن ها تا نشست
دم به دم بالا گرفت آنجا سخن
:ی
دل نیست کبوتر ...که چو برخاست... نشیند
از گوشه بامی که پریدیم ... پریدیم..
مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم // هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم
من ندانستم از اول که تو بی مهرو وفایی ............. عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
يار اگر جلوه کند دادن جان اين همه نيست // عشق اگر خيمه زند ملک جهان اين همه نيست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد ........... وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
تا داغ ما کویر دلان تازه تر شود ........... چون ابری از سراب ببارید و بگذرید
داشتم خوش روزگاری با سر زلف نگاری
خوش بود با زلف یاری داشتن خوش روزگاری
یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد ............. خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |