ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم// لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
دوستي كي آمد آخر دوستداران را چه شد
ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم// لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
تو را من چشم در راهم ..شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی![]()
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا // یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
الا یا ایها اساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهایار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا // یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
الا یا ایها اساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها![]()
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
شب به کاشانه ی اغیار نمی باید بودتو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
شب به کاشانه ی اغیار نمی باید بود
غیر را شمع شب تار نمی باید بود
در جام جهان نمای اول
شد نقش همه جهان ممثل
خورشید وجود بر جهان تافت
گشت آن همه نقشها مشکل
یک روی و هزار آینه بیش
یک مجمل و این همه مفصل!
تا بپیوندد به دریا كوه را تنها گذاشتلعل سیراب به خون تشنه لب یار من است ........... وز پی دیدن او دادن جان کار من است
تا بپیوندد به دریا كوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت![]()
ترک خاقانی بسی گفتیم لیکتا نوانی یک دل و یک رنگ باش
قالی از چند رنگ بودن زیر پا افتاده است
ترک خاقانی بسی گفتیم لیک
مثل او سحرآفرین جستیم نیست
در خراسان نیست مانندش چنانک
در عراقش هم قرین جستیم نیست
[h=5]تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم[/h]
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنستیا بزن سیلی به رویم یا نوازش کن سرم در دو حالت چون رسم بردست تو می بوسمش
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
با اين عطش تا چشمه، ديگر دير خواهد شد
دريا اگر باشد دلت تبخير خواهد شد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگه داری دیوانه ندارد
دامنش پاک ز عارست و دلش پاک ز عیب
پاکبازان جهان بنده از آنند او را
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست
تا نام تو بر زبان بیفتاد
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست
تا نام تو بر زبان بیفتاد
دل مهر تو بر زبان نهاده است
اندک سخنی زبانت را عذر
از نیستی دهان نهاده است
تو قلۀ خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب // عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
لالهاش از سیلیت نیلوفری شد آه آه
ای معلم شرم از آن رویت نشد رویت سیاه
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب // عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
تو همان به که نیندیشی به من و درد روانسوزم .............. که من از درد نیاسایم که من از شعله نیفروزم
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |