نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
در بهار زندگی احساس پیری می کنم ....... با همه آزادگی فکر اسیری می کنم
نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
در بهار زندگی احساس پیری می کنم ....... با همه آزادگی فکر اسیری می کنم
یکی درد و یکی درمان پسندد ............... یکی وصل و یکی هجران پسنددمو احوالم خرابه گر تو جویی جگر بندم کبابه گر تو جویی
ته که رفتی و یار نو گرفتی قیامت هم حسابه گر تو جویی
یکی درد و یکی درمان پسندد ............... یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران ...... پسندم آنچه را جانان پسندد
دلم میل گل باغ ته دیره درون سینهام داغ ته دیره
بشم آلاله زاران لاله چینم وینم آلاله هم داغ ته دیره
هوای یار دارد این دل من ............... بسوزد از غمش آب و گل من
اگر یارم نهد دستش به دستم ........ ز هرکس نیک باشد حاصل من
شعر از خودم. الآن متناسب با مفهموم شما فی البداهه و در قالب دوبیتی سرودم
خواهش می کنمزنده باشید ....
نهالی کن سر از باغی برآرد ببارش هر کسی دستی برآرد
برآرد باغبان از بیخ و از بن اگر بر جای میوه گوهر آرد
خواهش می کنم
دلی دارم خریدار محبت ................. کز او گرم است بازار محبت
لباسی بافتم برقامت دل ................ ز پود محنت و تار محبت
تن محنت کشی دارم خدایا
دل حسرت کشی دارم خدایا
ز شوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دارم خدایا
اگر مستم اگر هشیارم ای دل ................ اگر شادم اگر بیمارم ای دل
نباشد مرهمی بر درد قلبم .................... مگر روزی رسم بر یارم ای دل
شعر از خودم. الآن فی البداهه سرودم
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است ... وز پی دیدن او دادن جان کار من است
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار ............. که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توست![]()
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست ... دل سودازده از غصه دو نیم افتادست ...
تا کی از ما یار ما پنهان بود ............. چشم ما تا کی چنین گریان بود
دل عاشق به پیغامی بسازه
خمار آلوده با جامی بسازه
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازه
هوایت بی قرارم کرده یارا ............... بیا و بس کن این هجران نگارا
شعر از خودم فی البداهه
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من، نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
این جهان را نیست ارزش غم مخور ای یار من ............ من خداحافظ ، اذان ظهر شد همکار من
شعر از خودم تقدیم به شما دوست گلم. اذان ظهر نزدیک شد. من با اجازه تون برم. خسته نباشید همکار گلم![]()
پایدار باشی و سبز ... التماس دعا ...
مو که افسرده حالم چون ننالم
شکسته پر و بالم چون ننالم
همه گویند فلانی ناله کم کن
ته آیی در خیالم چون ننالم
میرود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دی برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست
تا بیایی پر کنی افکار پوچ ذهن من
لحظه های عمر من لحظه شماری می کند![]()
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس .......... کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
دو چشم بستهی من واقعیتی دیدهست
که هیچ ربط ندارد به اشتباهِ شهود![]()
دو چشم مست میگونت ببُرد آرام هشیاران ......... دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد// به وداعی دل غمدیده ما شاد نکردنوبهارست در آن کوش که خوشدل باشی........................که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد// به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
در رثای بی شمار عاشقان
که بی دریغ
خون خویش را نثار عشق میکنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم
هر وقت از آشیانه ی خود یاد می کنم
من شاخه ی خشکم تو بیا برگ و برم ده
با زمزمه ی عاطفه هایت ثمرم ده
ما نام خود ز صفحه دلها سترده ایمهر وقت از آشیانه ی خود یاد می کنم
نفرین به خانواده ی صیاد می کنم ...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |