در راه عشق، تکیه به تدبیر عقل خویشکدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید
سعدی
با چتر زیر سایهی بهمن نشستن است
در راه عشق، تکیه به تدبیر عقل خویشکدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید
سعدی
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکردکدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید
سعدی
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
در این کویر، دم از جاودانگی نزنم
نسیم اگر بوَزد ردّ پا نمیماند
تو در کنار فراتی ندانی این معنیدی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گقتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
تا کی می صبوح و شکرخواب بامداددی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گقتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر
لب پیاله ببوس و آنگهی به مستان دهتو در کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاکتا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
حافظ
ترک جان می*بایدم گفتن که این شیرین*لبان
بوسه می*بخشند، اما جان شیرین می*برند
تنگ شد کار شکر امشب مگر میخوارگان
نقل مجلس را از آن لب های نوشین می*برند
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدمراست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنمدر بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان عم مخور
من به باغی باغبانی می*کنم با چشم ترروزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
وقت بخیر.....ممنون ار همراهیتون![]()
من به باغی باغبانی می*کنم با چشم تر
کز درختش دیگران گل های رنگین می*برند
من به بزمی باده می*نوشم که مستانش مدام
مایهٔ مستی از آن چشم خمارین می*برند
ترسم خدا نکرده کشد از تو انتقامدر مذهب ما کلام حق ناد علیست
طاعت که قبول حق فتد یاد علیست
از جمله آفرنش کون و مکان
مقصودخدا علی و اولاد علیست
ترسم خدا نکرده کشد از تو انتقام
آهی که عاشقان به سحرگاه می*کشند
این است اگر صعوبت عشق تو، رهروان
در اولین قدم، قدم از راه می*کشند
یا دولتی*که باز رهیم از فنا و فقر
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
![]()
یا دولتی*که باز رهیم از فنا و فقر
یا همتی*که بر در فقر و فنا زنیم
این جمله طیبتست هنیئاً لنا که ما
در بزم نامرادی جام بلا زنیم
تا بافسون مالک دلها شویممستوفی دیوان قضا روز نخست
مجموعه شادی و الم کرد درست
شادی به تمام مردمان قسمت کرد
غم ماند به منداد که این قسمت توست
![]()
تا بافسون مالک دلها شویم
این نمی*بینیم ما کاندر گویم
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وا دار از سبال دیگران
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
![]()
یا بزن سیلی به رویم یا نوازش کن سرمداور دارا شکوه ای آن که تاج آفتاب
از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید // شب را چه گنه قصهٔ ما بود درازیا بزن سیلی به رویم یا نوازش کن سرم
در دو حالت چون رسم بردست تو می بوسمش
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانیشب رفت و حدیث ما به پایان نرسید // شب را چه گنه قصهٔ ما بود دراز
یه شب مهتابزلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
![]()
نه هر که چهره برافروخت دلبری داردیه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه می کنه
موی پریشون
نه هر که چهره برافروخت دلبری دارد
نه هر که آینه سازد سکندری داند
![]()
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندآنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
![]()
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |