مشاعرۀ سنّتی

z_elect

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو به هر جا که روی سنبل پر چین بر دوش

خاک مشکین شود و مشک به خروار بود


زین تطاول که دل از طرهٔ طرار تو دید

گر بدادش برسد شاه سزاوار بود

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
 

arc_saba

عضو جدید
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیال است که دیدن نگذارند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد

عطار صبا مشک ختن در دهنش کرد


تا گل به هواخواهی روی تو درآمد

نقاش چمن صاحب وجه حسنش کرد
 

z_elect

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد

عطار صبا مشک ختن در دهنش کرد


تا گل به هواخواهی روی تو درآمد

نقاش چمن صاحب وجه حسنش کرد

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار

روز روشن ندهد کاش فلک جمعی را
کز مه روی تو شمعی به شب تار آرند

کشتگان تو کجا زندگی از سر گیرند
که نه بر تربتشان مژدهٔ دیدار آرند
 

z_elect

عضو جدید
کاربر ممتاز

روز روشن ندهد کاش فلک جمعی را
کز مه روی تو شمعی به شب تار آرند

کشتگان تو کجا زندگی از سر گیرند
که نه بر تربتشان مژدهٔ دیدار آرند
دیر جوشی تو در بوته‌ی هجرانم سوخت
ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیر جوشی تو در بوته‌ی هجرانم سوخت
ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها
آنان که در محبت او سنگ می خورند
خون را به جای بادهٔ گل رنگ می خورند

من تنگ دل ز رشک گروهی که در خیال
تنگ شکر از آن دهن تنگ می خورند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد
در مردن آن شمع برافروخته ما را

الا نفس شعله*فشان هیچ ندادند


تیری به نشان دل ما هیچ نینداخت

انصاف بدان سخت کمان هیچ ندادند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درین در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که فردا نایی آگه
همت طلب از باطن پیران سحرخیز

زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند


زنهار مزن دست به دامان گروهی

کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
 

z_elect

عضو جدید
کاربر ممتاز
همت طلب از باطن پیران سحرخیز

زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند


زنهار مزن دست به دامان گروهی

کز حق ببریدند و به باطل گرویدند


دیوانه دلی خفته در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود زغم های جهان گشت فراموش
 

arc_saba

عضو جدید
در مردن آن شمع برافروخته ما را

الا نفس شعله*فشان هیچ ندادند


تیری به نشان دل ما هیچ نینداخت

انصاف بدان سخت کمان هیچ ندادند
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
به این جماعت ناباور زوال پرست؟
!
 

vahid haghverdi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

در این کویر، دم از جاودانگی نزنم
نسیم اگر بوَزد ردّ پا نمی‌ماند
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گقتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
 

z_elect

عضو جدید
کاربر ممتاز
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گقتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
تو در کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا