مشاعرۀ سنّتی

[کافر خداپرست]

رنگ خون دل ما را که نهان مي‌کردي
هم‌چنان در لب لعل تو عيانست که بود

زلف هندوي تو گفتم که دگر ره نزند
سال‌ها رفت و بدان سيرت و سانست که بود!

 

[باران بهاری]

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم

قامتش را سرو کنم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم!

 

[کافر خداپرست]

من که شب‌ها ره تقوا زده‌ام با دف و چنگ
اين زمان سر به ره آرم چه حکايت باشد؟!

زاهد ار راه به رندي نبرد معذورست
عشق کاري است که موقوف هدايت باشد!

 

[باران بهاری]

در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک!

 

[کافر خداپرست]

شيوه چشمت فريب جنگ داشت
ما غلط کرديم و صلح انگاشتيم

گلبن حسنت نه خود شد دل‌فروز
ما دم همت بر او بگماشتيم

نکته‌ها رفت و شکايت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتيم
(آقاي کارو!‌ بهتر نيست در اين مشاعره، و همه جا، هم‌رنگ جماعت باشيد؟ تکه‌ شعرهاي نوات سازش مخالف است!)

 

[باران بهاری]

شيوه چشمت فريب جنگ داشت
ما غلط کرديم و صلح انگاشتيم

گلبن حسنت نه خود شد دل‌فروز
ما دم همت بر او بگماشتيم

نکته‌ها رفت و شکايت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتيم
(آقاي کارو!‌ بهتر نيست در اين مشاعره، و همه جا، هم‌رنگ جماعت باشيد؟ تکه‌ شعرهاي نوات سازش ناهم‌گون است!)

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم!

 

[کافر خداپرست]

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم!

من از بيگانگان هرگز ننالم!
که با من هرچه کرد، آن آشنا کرد!

 

[باران بهاری]

دلا مباش چنین هرزه گرد و هر جایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود!

(این رو حافظ میگه من نمیگم یه وقت کسی دلگیر نشه!)
امشب مشاعره ی خوبی بود .شب به خیر یعنی صبح به خیر!

 

[کافر خداپرست]

دلا مباش چنین هرزه گرد و هر جایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود!

(این رو حافظ میگه من نمیگم یه وقت کسی دلگیر نشه!)
امشب مشاعره ی خوبی بود .شب به خیر یعنی صبح به خیر!

دلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت
ولي اجل به ره عمر رهزن امل است!

 

[افشـین]

تو را در آب باید دید
و معنای تو را در واژه های ناب
جهان تار است در چشمی
که غافل باشد از چشمت
نگاهت را مگیر از من.

 

[industrial-eng]

نان را
هوا را
روشنی را
بهار را
از من بگیر

اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.

پابلو نرودا

 

[کافر خداپرست]

منشين چنين زار و حزين چون روي‌زردان
شعري بخوان، سازي بزن، جامي بگردان

ره دور و فرصت دير،‌ اما شوق ديدار
منزل به منزل مي‌رود با رهنوردان

من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پيمان شکستن نيست در آيين مردان!

 

[باران بهاری]

منشين چنين زار و حزين چون روي‌زردان
شعري بخوان، سازي بزن، جامي بگردان

ره دور و فرصت دير،‌ اما شوق ديدار
منزل به منزل مي‌رود با رهنوردان

من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پيمان شکستن نيست در آيين مردان!

نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم

مکنید دردمندان گله از شب جدایی
که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم

 

[کافر خداپرست]

مده جام مي و پاي گل از دست
ولي غافل مباش از دهر بدمست

لب سرچشمه‌اي و طرف جويي
نم اشکي و با خود گفت‌وگويي

به ياد رفتگان و دوست‌داران
موافق گرد با ابر بهاران

چو نالان آمدت آب روان پيش
مدد بخشش از آب ديده‌ خويش

 

[2sadaf2]

شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم
تو كيستي كه در هر موج تبسم تو
بسان قايق سرگشته روي گردابم

 

[کافر خداپرست]

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم؟!
لطف‌ها مي‌کني اي خاک درت تاج سرم

 

[سارا بلا]

مثل آسمون عجیبی گاهی آبی گاهی قرمز
ولی هررنگی که باشی منو دوست نداری هرگز

 

[Aseman Etemaad]

زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

 

[کافر خداپرست]

ياد باد آن‌که رخت شمع طرب مي‌افروخت
وين دل سوخته پروانه‌ ناپروا بود

ياد باد آن‌که در آن بزمگه خلق و ادب
آن‌که او خنده مستانه زدي صهبا بود

 

[mim-shimi]

در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست
جمله شاهانند آنجا بندگان را بار نیست

 

[Aseman Etemaad]

تو کیستی که من اینگونه بی تو بیتابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم؟
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
مثال قایق سرگشته روی گردابم؟
زنده یاد فریدون مشیری

 

[کافر خداپرست]

مجمع خوبي و لطف است عذار چو مهش
ليکنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش!

دلبرم شاهد و طفل است و به بازي روزي
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش!

 

[Aseman Etemaad]

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟؟

 

[ویدا]

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

 

[باران بهاری]

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟؟

اگر تو را نسرودست انوری دیروز
اگر تو را نسرودست منزوی امشب

برای از تو سرودن قصیده کوتاهست
مگر تو را بسرایم به مثنوی امشب


اصغر عظیمی مهر

 

[باران بهاری]

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی!

 

[ویدا]

به پاس یک دل ابری دو چشم بارانی
پر است خلوتم از یک حضور نورانی

 

[باران بهاری]

یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
تا از سر صوفی برود علت هستی

سعدی

 

[mahyarahimi]

یک بوسه ز تو خواستم، و شش دادی شاگرد کی بودی؟ که چنین استادی
خـــــــــوبی و کرم را چه نکــــــو بنیادی ای دنیــــــــــا را، ز تو هــــــــزار آزادی
مولوی

 

[سرمد حیدری]

یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی
با چنین نوری چو پیش آری کتاب
جان وحی آسای تو آرد عتاب
مولوی