حسن بیدخوری
عضو جدید
تا خدا هست و خدایی می کندزلفت هزار دل به یکی تار مو ببست / راه هزار چاره گر از چار سو ببست
نام زهرا پادشاهی می کند
تا خدا هست و خدایی می کندزلفت هزار دل به یکی تار مو ببست / راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا خدا هست و خدایی می کند
نام زهرا پادشاهی می کند
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوۀ شهر آشوبی جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
در چشم من آمد آن سهي سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پاي افكند
یارم چو قدح به دست گیرددرو گر جامهای دوزی ز فضلش آستین یابی / درو گر خانهای سازی ز عدلش آستان بینی
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در این درگه که گهگه که که و که که شود ناگه
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند / که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
در این درگه که گهگه که که و که که شود ناگه
به امروزت مشو غره زفردایت نیی آگه
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد / داند که سخت باشد قطع امیدواران
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آیینه سازد سکندری داند
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانمدمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد / به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب / مستحق بودم و اینها به زکاتم دادنددوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب / مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
تو را چنان که تویی هر نظر کجابینددر گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
تو را چنان که تویی هر نظر کجابیند
به قدر دانش خود هرکسی کند ادراک
عاشق آن است که فکر سر و سامانش نیستکوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
دردم از یار است و درمان نیز همتمام شهر به دریا نگاه دوخته اند
به گل نشسته دلی اهل درد می آید
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایهی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
گویند لحظه ایست روییدن گلمن رستم و سهراب تو این جنگ چه جنگ است؟
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير مادیدی که در سلامت این پیراین عزیز
قلبم سیاه بود و دعایم اثر نکرد؟
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
حافظ
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدناین که می گویند آن خوشتر ز حُسن
یار ما این دارد و آن نیـــــــــــز هم
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد / نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر داردمنم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد / نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |