حسن بیدخوری
عضو جدید
تا کی به تمنای وصال تو یگانهدردا و حسرتا كه عنانم زدست رفت
دستم نمي رسد كه بگيرم عنان دوست
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
تا کی به تمنای وصال تو یگانهدردا و حسرتا كه عنانم زدست رفت
دستم نمي رسد كه بگيرم عنان دوست
همه خوشدل این که مطرب،بزند به تار چنگی.تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر شاهدی که در نظر امد به دلبری
در دل نیافت راه که انجا مکان توست
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکردهمه عیب خلق دیدن نه مروت است و مردی
نگهی ب خویشتن کن که تو هم گناه داری
تو مو میبینی و مجنون پیچش مودرون خانه ای چون هست صورت
فرشته ناید اندر وی ضرورت
تو مو میبینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
از بس ز آشنایی مردم رمیده اموه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
از بس ز آشنایی مردم رمیده ام
دائم تلاش معنی بیگانه می کنم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان رامن ای گل دوست میدارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید
من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاستدر دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
ما درس سحر در ره میخانه نهادیممن پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست
بر من چو عمر میگذرد پیر از ان شدم
مرگ گوارا شود موی چو گردد سپیدما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
مرگ گوارا شود موی چو گردد سپید
لذت دیگر بود خواب دم صبح را
آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شبست
وان نه بالای صنوبر که درخت رطبست
نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لبست
تا فصل وصال منتظر خواهم ماندتا ديدن يارمنتظر خواهم مانددر غيبت او اگر مرا دار زنندبر چوبه دار منتظر خواهمماند
دامن صحرا نبرد از چهره ام گرد ملال
میروم چون سیل تا دریا بفریادم رسد
دامن خود را پر از گل مي كنم در هواي گل تامل مي كنم
مرا با شمع نسبت نیس در سوز
که او شب سوزد و من در شب و روز
در قیامت که سر از خاک ب در خواهم کردز دست دیده و دل هر دو فریادهر آن چه دیده بیند دل کند یاد
در قیامت که سر از خاک ب در خواهم کرد
بازهم در طلبت خاک بسر خواهم کرد
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ سرود زهره به رقص اورد مسیحارا
الا یا ایها الساقی ادر کسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
تا فصل وصال منتظر خواهم ماندآسمان بوي اجابت مي دهدبس که قنديل دعا آويخته است
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیستدل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجز غمت دگر خرابتر نمیزند
تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد
هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |