بنماي رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشاي لب که قند فراوانم آرزوست
اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
...
والله که شهر بي تو مرا حبس ميشود
آوارگي و کوه و بيابانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روي موسي عمرانم آرزوست!
بگشاي لب که قند فراوانم آرزوست
اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
...
والله که شهر بي تو مرا حبس ميشود
آوارگي و کوه و بيابانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روي موسي عمرانم آرزوست!