mx_2000
عضو جدید
درد عشقی کشیدم که مپرس/ زهر هجری کشیدم که مپرس
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خــدا را همدمی
درد عشقی کشیدم که مپرس/ زهر هجری کشیدم که مپرس
یکی درد و یکی درمون پسندد/ یکی وصل و یکی هجرون پسنددسینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خــدا را همدمی
یکی درد و یکی درمون پسندد/ یکی وصل و یکی هجرون پسندد
مو از درمون و درد و وصل و هجرون/ پسندوم آنچه را جانان پسندد
درد عاشق را، دوائي بهتر از معشوق نيست
شربت بيماري فرهاد را، شيرين كنيد
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
تو برو مصلحت خویشتن اندیش که منتورا به هرچه تو گویی به دوستی سوگند
هرآنچه ازمن خواهی بخواه ولی صبرمخواه
که صبر راه درازی ست...به مرگ پیوسته ست..
تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم ازین پیش که دل بسپردم
منم ای صبح زیبایی به مهرت ارزومندی
درخشان کن به چشمم زندگی را با شکرخندی
یـارم تویی در عــالم، یـار دگر ندارم
تا در تنم بُوَد جان، دل از تو بر ندارم
من تهی دست به بازار محبت نروم
ک ب دامان گهر اشک فراوان دارم
مــا ز دلـبستگی حیله گران بی خبریم
از پریشانی صاحب نظران بی خبریم
مــا ز دلـبستگی حیله گران بی خبریم
از پریشانی صاحب نظران بی خبریم
موی بشکافی به عیب دیگران
چو به عیب خود رسی کوری از آن
نميدانند كز بيمار عشقت
حرارت باز ننشيند بسردي
نميدانند كز بيمار عشقت
حرارت باز ننشيند بسردي
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
کفشهایم کجاست می خواهم سر شب راهی سفر بشومدوید بر رخ زردم ز بیقراری اشک
گل خزان زده را کرد ابیاری اشک
کفشهایم کجاست می خواهم سر شب راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم ، دو سه پاییز در به در بشوم
نقش خیال تو تا وقت صبحدم.....برکارگاه دیده بی خواب میزدممنکه روز وداع خواهم مرد
عبث ای هجر! در کمین منشین
نقش خیال تو تا وقت صبحدم.....برکارگاه دیده بی خواب میزدم
دانی که به پایت ز چه آسیب رسید؟از بس که دل شکسته پامال تو شد[FONT=times new roman, times, serif]منـش بـا خرقـۀ پشمـین کجــا انـدر کمـند آرَم[/FONT] [FONT=times new roman, times, serif]زره موئی که مُژگانش ره خنجر گزاران زد[/FONT]
دانی که به پایت ز چه آسیب رسید؟از بس که دل شکسته پامال تو شد
دیشب چراغ دیده ی من تا سپیده سوخت ...آتش فتاد بی تو به ماتم سرای اشک[FONT=times new roman, times, serif]در غم دوری رویش همه در تاب وتبـند[/FONT] [FONT=times new roman, times, serif]همــه ذرّاتِ جهــان در پـی او در طلبند[/FONT]
دیشب چراغ دیده ی من تا سپیده سوخت ...آتش فتاد بی تو به ماتم سرای اشک
کــاروان آمـد و دلـخـواه بـه همـراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
تا تو را دیدم ندادم دل به کس
عاشقم کردی به فریادم برس
دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآیدسرشک گوشه گیران را چو دَریابند دُریابند
رُخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دوش در خواب لب نوش ترا بوسیدم
خواب ما به بود از عالم بیداری ما
اگر از نسیم زلفت اثری به جان فرستی/ به امید وصل جان را، خط جاودان فرستی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |