کردم سفر از کوی تو شاید روی از یاد
فریاد که جز یاد توام همسفری نیست
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
کردم سفر از کوی تو شاید روی از یاد
فریاد که جز یاد توام همسفری نیست
تو را من چشم در راهم شباهنگامکه می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین وگرنه بدنام شوی
یارب امشب مددی کن به پریشانیم امشب
تا غم نشود باعث ویرانی ام امشب
بگذار که چون شمع غریبانه بسوزم
تا فاش نگردد غم پنهانی ام امشب..
بوی تورا نسیم سحر میدهد به من
یک نامه از تو حال دگر میدهد به من
دامن يار گرفتم که بيا با من باش
وعده اي داد ، سر خرمن باش
گفتمش يار رهايت نکنم تا به ابد
گفت من رفتم و تو، تا به ابد
بسته پيوسته به اين دامن باش
![]()
شاد آمدم , شاد آمدم , از جمله آزاد آمدم
چندين هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم
آنجا روم , آنجا روم , بالا بدم بالا روم
بازم رهان , بازم رهان کاينجا بزنهار آمدم
مردی نبود فتاده را پای زدن.....................گر دست فتاده ای بگیری مردی
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانییک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
یک روز دلی بستم و یک روز گسستم
دلخسته ام از بس که گسستم دل و بستم
از آنهمه دل بســتن و دل باز گســـستن
امروز به جزخون جگر نیست به دستم
من ارچه عاشقم و رند ومست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گنهند
داشتم دلقی و صـــد عیب مرا می پوشـــید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنّار بماند
در میان مردم چشمش نگاهی دیده ام
بیگناهی را در اغوش گناهی دیده ام
من آن نیم که دل از مهر یار بردارم
وگر ز کینه دشمن به جان رسد کارم
موی سپید خندد بر آنکسی که گوید
بالاتر از سیاهی رنگ دگر نباشد
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دل آرامش مخوان کز دل ببرد آرام را
از تو بود، راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو، پرستار تو
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دل آرامش مخوان کز دل ببرد آرام را
از وجود ناتوانم سایه ای بر جای نیست
همچو بوی گل در آغوش صبا افتاده ام
من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
تارهای سرزلف تو چو پیوست بهم
داد اسباب پریشانی ما دست بهم
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
انکه بوسید لب نوش تو شکر نچشید
وانکه خسبید در اغوش تو بیدار نشد
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ور نه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
من ان نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاهگاه برودست اهرمن باشد
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان
بازادمن ز گرمی سودا شکسته است
تو گرم سخن گفتن و ار جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |