رفتم مگو چرا رفت ننگ بود /عشق من و نیاز تو و سوز وساز ما از پرده خموشی و غفلت چو نور صبح /بیرون فتاده بود به یکباره راز ما...........
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز کنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
رفتم مگو چرا رفت ننگ بود /عشق من و نیاز تو و سوز وساز ما از پرده خموشی و غفلت چو نور صبح /بیرون فتاده بود به یکباره راز ما...........
هر پاره از دل من و از غصه قصه/ هر سطری از خصال تو از رحمت ایتی..........افسوس، که این مزرعه را آب گرفته
دهقانِ مصیبتزده را خواب گرفته
خون دل ما رنگِ میِ ناب گرفته
وز سوزشِ تب پیکرمان تاب گرفته
هر دوست كه دم زد ز وفا دشمن شد, هر پاك روى كه بود تر دامن شد ...
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز کنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش/ بخدا میبرم از شهر شما دل شوریده و ویرانه ی خویش..........
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز کنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
شادی تو بیرحم است و بزرگوار
نفست در دستهای من ، ترانه ی سبزی ست
من برمیخیزم
چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل میزنم
آینه ای برابر آینه ات میگذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم ......
در یک هوای سرد ِ پس از باران
مردی رمیده بخت
با سرفه های سخت
دیدم که پهن می کرد
عریانی خودش را
روی طناب رخت
در تیره شب هجر توام جان بلب امد/وقت ست که همچون ماه تابان بدر ایی.
میروم تا که عیان سازم راز این خواهش سوزان /نتوانم که برم از یاد هرگز ان مرد هوسران را..............
تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد
تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد
دانی از زندگی چه می خواهم من تو باشم................تو...........
زندگی گر هزاران باره بود بار دیگر تو........بار دیگر تو............
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست
تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
در خطوط چهره اش نا گه خزید
سایه های حسرت پنهان او
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست/دل سود ازده از غصه دو نیم افتادست........
شعرایی که مینویسی شاعرش کیه؟
ولی من این دل بی آرزو را
که از شور قیامت هم نجنبد
کنم خوش با کدامین انتظاری ؟
تو که در خلوت خیابان های بی عبور گم شده ای ¸یادم نمی رود رفته ای برای تاریکی های دنیای من یک آسمان خورشید بیاوری.
همین دلخوشی کوچک برای زندگی کردن من کافی است.
یار من نیست ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
سبزه ها لحظه ای خموش خموش
تو که در خلوت خیابان های بی عبور گم شده ای ¸یادم نمی رود رفته ای برای تاریکی های دنیای من یک آسمان خورشید بیاوری.
همین دلخوشی کوچک برای زندگی کردن من کافی است.
شبی به حلقه درگاه دوست دل بندیم
اگرچه وا نکند دست کم دری بزنیم
تمام حجم قفس را شناختیم بس است
بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم...
تا بدامن ننشیند ز نسیمت گردی/سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست.....
یار من نیست ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
سبزه ها لحظه ای خموش خموش
تلخکامی بین که در میخانه ی دلدادگی
بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم
شبانگاهان که مه می رقصد ارام میان اسمان گنگ و خاموش/تو در خوابی و من مست تن مهتاب را گرم در اغوش...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |