مشاعرۀ سنّتی

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتم مگو چرا رفت ننگ بود /عشق من و نیاز تو و سوز وساز ما از پرده خموشی و غفلت چو نور صبح /بیرون فتاده بود به یکباره راز ما...........

موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز کنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
 

Sima.N

عضو جدید
افسوس، که این مزرعه را آب گرفته
دهقانِ مصیبت‌زده را خواب گرفته

خون دل ما رنگِ میِ ناب گرفته
وز سوزشِ تب پیکرمان تاب گرفته
هر پاره از دل من و از غصه قصه/ هر سطری از خصال تو از رحمت ایتی..........
 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر دوست كه دم زد ز وفا دشمن شد, هر پاك روى كه بود تر دامن شد ...

در خطوط چهره اش نا گه خزید
سایه های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشید بر گیسوی من
آسمان لغزید در چشمان او
 

DOZI

اخراجی موقت
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش/ بخدا میبرم از شهر شما دل شوریده و ویرانه ی خویش..........

شادی تو بیرحم است و بزرگوار

نفست در دستهای من ، ترانه ی سبزی ست

من برمیخیزم

چراغی در دست

چراغی در دلم

زنگار روحم را صیقل میزنم

آینه ای برابر آینه ات میگذارم

تا از تو

ابدیتی بسازم ......
 

DOZI

اخراجی موقت
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز کنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود


در یک هوای سرد ِ پس از باران

مردی رمیده بخت

با سرفه های سخت
دیدم که پهن می کرد

عریانی خودش را

روی طناب رخت
 

Sima.N

عضو جدید

شادی تو بیرحم است و بزرگوار

نفست در دستهای من ، ترانه ی سبزی ست

من برمیخیزم

چراغی در دست

چراغی در دلم

زنگار روحم را صیقل میزنم

آینه ای برابر آینه ات میگذارم

تا از تو

ابدیتی بسازم ......

میروم تا که عیان سازم راز این خواهش سوزان /نتوانم که برم از یاد هرگز ان مرد هوسران را..............
 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
در یک هوای سرد ِ پس از باران

مردی رمیده بخت

با سرفه های سخت
دیدم که پهن می کرد

عریانی خودش را

روی طناب رخت

تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد
 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تیره شب هجر توام جان بلب امد/وقت ست که همچون ماه تابان بدر ایی.

یار من نیست ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
سبزه ها لحظه ای خموش خموش
 

DOZI

اخراجی موقت
میروم تا که عیان سازم راز این خواهش سوزان /نتوانم که برم از یاد هرگز ان مرد هوسران را..............


روزگار ما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی دل ما را نداشت
پیش پای ما سنگی گذاشت
بی خبر از مرگ ما پروا نداشت
آخر این غصه هجران بودو بس
حسرت رنج و فراوان بودو پس......


 

Sima.N

عضو جدید
تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد

دانی از زندگی چه می خواهم من تو باشم................تو...........
زندگی گر هزاران باره بود بار دیگر تو........بار دیگر تو............
 

DOZI

اخراجی موقت
تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد

  • دگر گوشی به آغوش درم نیست
    صدای آشنای باورم نیست

    بغیر از لاشه ی پوشیده دل
    درین خانه کسی هم بسترم نیست




 

DOZI

اخراجی موقت
دانی از زندگی چه می خواهم من تو باشم................تو...........
زندگی گر هزاران باره بود بار دیگر تو........بار دیگر تو............

  • و بي گناه مي روم به دار چشم هاي تو
    من از تمام عاشقي بدين بسنده مي كنم
    كه يك دقيقه سر كنم كنار چشم هاي تو




 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
  • دگر گوشی به آغوش درم نیست
    صدای آشنای باورم نیست

    بغیر از لاشه ی پوشیده دل
    درین خانه کسی هم بسترم نیست


تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
در خطوط چهره اش نا گه خزید
سایه های حسرت پنهان او
 

DOZI

اخراجی موقت
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
در خطوط چهره اش نا گه خزید
سایه های حسرت پنهان او


  • ولی من این دل بی آرزو را
    که از شور قیامت هم نجنبد
    کنم خوش با کدامین انتظاری ؟



 

DOZI

اخراجی موقت
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست/دل سود ازده از غصه دو نیم افتادست........


  • تو که در خلوت خیابان های بی عبور گم شده ای ¸یادم نمی رود رفته ای برای تاریکی های دنیای من یک آسمان خورشید بیاوری.
    همین دلخوشی کوچک برای زندگی کردن من کافی است.



 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
  • ولی من این دل بی آرزو را
    که از شور قیامت هم نجنبد
    کنم خوش با کدامین انتظاری ؟


یار من نیست ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
سبزه ها لحظه ای خموش خموش
 

Sima.N

عضو جدید
  • تو که در خلوت خیابان های بی عبور گم شده ای ¸یادم نمی رود رفته ای برای تاریکی های دنیای من یک آسمان خورشید بیاوری.
    همین دلخوشی کوچک برای زندگی کردن من کافی است.

تا بدامن ننشیند ز نسیمت گردی/سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست.....
 

DOZI

اخراجی موقت
یار من نیست ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
سبزه ها لحظه ای خموش خموش

  • شبی به حلقه درگاه دوست دل بندیم
    اگرچه وا نکند دست کم دری بزنیم
    تمام حجم قفس را شناختیم بس است
    بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم...




 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
  • تو که در خلوت خیابان های بی عبور گم شده ای ¸یادم نمی رود رفته ای برای تاریکی های دنیای من یک آسمان خورشید بیاوری.
    همین دلخوشی کوچک برای زندگی کردن من کافی است.

تلخکامی بین که در میخانه ی دلدادگی
بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم
 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
  • شبی به حلقه درگاه دوست دل بندیم
    اگرچه وا نکند دست کم دری بزنیم
    تمام حجم قفس را شناختیم بس است
    بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم...


من سراپا خیال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام
می خزم همچو مار تبداری
 

Sima.N

عضو جدید
یار من نیست ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
سبزه ها لحظه ای خموش خموش

شبانگاهان که مه می رقصد ارام میان اسمان گنگ و خاموش/تو در خوابی و من مست تن مهتاب را گرم در اغوش...
 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبانگاهان که مه می رقصد ارام میان اسمان گنگ و خاموش/تو در خوابی و من مست تن مهتاب را گرم در اغوش...

شرمنک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا