seyed*hamid
کاربر حرفه ای
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استتورا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
(فردوسی)
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟!
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استتورا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
(فردوسی)
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟!
گذشتنگه است این سرای سپنجی
برو بازجودولت جاودان را!
(پروین اعتصامی)
تو بستان بوسه ای از من فرِه
تادر نفسم عنایتی هست
فتراک تو کی گذارم از دست؟!
(نظامی)
تو بستان بوسه ای از من فرِه
بد شد اگر، باز سر جاش نِه!!
نیایی ای کاش نصیب از گردون
هان ای دل عبرت بین!
از دیده نظر کن؛هان!
ایوان مداین را؛
آیینه ی عبرت دان!
(ملک الشعرا بهار)
نیایی ای کاش نصیب از گردون
که شد ناکامی نصیبم گلنار
در سر این سبزه من و تو به هم
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
(حافظ)
در سر این سبزه من و تو به هم
خوش به هم آییم در این صبحدم
دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان
زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود![]()
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دل بر گرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
روزها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم
تا عاشقان ببوی نسیمش دهند جانما به فلک بوده ایم یار ملک بوده ایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
تا عاشقان ببوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست
ای دل از خویش و از اندیشه تهی شو زیرا
نی تهی گشت از آن یافت ز وی دمسازی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
يا رب از ابر هدايت برسان باراني / پيش تر زانكه چو گردي ز ميان برخيزم
دل در جهان مبند و بمستی سوال کنولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی
طمع مدار که کار دگر توانی کرد
دل در جهان مبند و بمستی سوال کن
از فیض جام و قصه ی جمشید کامکار
دل برگرفته بودم از ایام گل ولیروشنی بخش حریفان مه و خورشید نبود
آتشی بود که از باده ی مستانه دمید
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
روی کشی های ایوان دست نور
سایه هامان را شتابان میکشید
فرخزاد
دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ . (سهراب سپهری )در خطوط چهره اش نا گه خزید
سایه های حسرت پنهان او
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |