دوری و دوستی
این را خود گفتی
میخواهی دور باشی
اما نمیدانی در نبودت چه میکشد این دل بیچاره ام
ما ز ياران چشم ياري داشتيم / خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم
دوری و دوستی
این را خود گفتی
میخواهی دور باشی
اما نمیدانی در نبودت چه میکشد این دل بیچاره ام
ما ز ياران چشم ياري داشتيم / خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم
تو آمدي ز دورها و دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشانده اي مرا کنون به زورقي
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
فروغ
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت دود مجمرست
تو را دوست میدارم
همچو ماهی بر اسمان
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته..
هزار شکر که از رنج زندگی آسود
وجود خسته و جان ستم کشیده ی من
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
در میان پرده ی خون عشق را گلزار ها
عاشقان را با جمال عشق بی چون کارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته ام من بار ها....
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
میان باغ حرامست بی تو گردیدن
که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
به ملازمان سلطان که رساند این دعا راتورا گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هرشب
بدین سان خوابها را با تو زیبا میکنم هرشب
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
آنچه او در کار من کرده است در کارش مکن..
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/ قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |