میان جعفر آباد و مصلی
عبیر آمیز میاید شمالش
شنیده ای میگویند
من به تو وفا نمیکنم
بگذار بگویم باور نکن
که من همیشه به تو وفادار میمانم
میان جعفر آباد و مصلی
عبیر آمیز میاید شمالش
من از رندی نخواهم کرد توبه
ولو آذیتنی بالهجر و الحجر
مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده
دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی
در این دیار دلم شهر بند دلداریست
که جان به طلعت او خرمست و خاطر شاد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بیرون ز شمار آخر شد
هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنمدو روز نوبت شادی عزیز دار ای گل
که نوبهار جوانی خزان شود ناگاه
هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
آن ره که بیامدم کدامست
تا باز روم که کار خامست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
اگر دلدار بی مهر است من هم غیرتی دارم
گر او رفت از نظر من نیز خواهم رفت از یادش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |