انچنان باتودرامیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه اوباشدوبس
سرم را روی شانه ات بگذار ... تا همه بدانند "همه چیز" زیر سر من است !
انچنان باتودرامیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه اوباشدوبس
سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت.............در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد
صبح بخیرسرم را روی شانه ات بگذار ... تا همه بدانند "همه چیز" زیر سر من است !
مست بگذشتى و از خلوتيان ملكوت...........به تماشاى تو آشوب قيامت برخاستدستانم را لمس کن!
برای تو میلرزند.
سکوتم را بپذیر
برای تو خاموشم.
هنوز گرمی آغوشت که مرا با آفتاب محبت پیوند داد از یادم نرفته است
بیا و ببین چطور برای تو میسوزم
تنها نیستم وقتی زانوانی دارم برای دراغوش کشیدنمست بگذشتى و از خلوتيان ملكوت...........به تماشاى تو آشوب قيامت برخاست
تنها نیستم وقتی زانوانی دارم برای دراغوش کشیدن
وچشمانی که به پایم می بارند...................
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر.................كاى نور چشم من به جز از كشته ندروىتنها نیستم وقتی زانوانی دارم برای دراغوش کشیدن
وچشمانی که به پایم می بارند...................
یک به یک بامژه ههایت دل من مشغول استدهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر.................كاى نور چشم من به جز از كشته ندروى
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر.................كاى نور چشم من به جز از كشته ندروى
یک به یک بامژه ههایت دل من مشغول است
میله های قفسم رانشمارم چه کنم
تا لشكر غمت نكند ملك دل خراب..........جان عزيز خود به نوا مى فرستمتیک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
تا لشكر غمت نكند ملك دل خراب..........جان عزيز خود به نوا مى فرستمت
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورتا كه چشمت بر عذاب جاودان افتد-
چون گراز زخم خورده،مضطرب هر سوي بگريزي
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به
آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
نازنینا ما به ناز توجوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراناله کنان و اشک ریزان آمدم
شکسته بال و دل خونین آمدم
کنج خرابه ای ، نشسته ام
پناهم نمی دهی ؛ ای پادشاه خوبان
(صبا)
اندر سر ما خیال عشقت...هر روز که باد در فزون بادنازنینا ما به ناز توجوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت ..
ماها پریرویا چرا با ما نمی گویی سخن آخر من از دیوانگی با ماه میگویم سخن
تو زندگیم چقدر غمه؛دلم گرفته از همه
ای روز گار لعنتی تلخه،بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
ماها پریرویا چرا با ما نمی گویی سخن آخر من از دیوانگی با ماه میگویم سخن
رفتی و نمیشوی فراموشنه بغضی در گلویم بود
نه این دل شدگی
ونه مشتی شعر
رفتی و نمیشوی فراموش
می آیی و میروم من از هوش
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصلشب شکست ، پيمان شکست ، عهدي شکست ، قلبي شکست
از شکست هر شکستي بر دلم آهي نشست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصل
خطا نگر که دل امید دروفای توبست
مرنجان دلم را که این مرغ وحشیو من زن شدم!
تحملی پایدار ...
یک دنیا ،از سیبی گفت که من چیدم .
ولی هیچکس نگفت :
نشان عشق ، سیب سرخی شد
که من به آدم دادم
تیر از غمزه ساقی سپر از جام شراب
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |