يا رب مگذار كه عاشقان خوار شوند
مگذار كه رانده از خانهي دلدار شوند
تشکر ندارم شرمنده
مگذار كه رانده از خانهي دلدار شوند
تشکر ندارم شرمنده
دریا دلان ز فتنه ی ایام فارغند......دریای بیکران غم طوفان نداشته استيا رب مگذار كه عاشقان خوار شوند
مگذار كه رانده از خانهي دلدار شوند
تشکر ندارم شرمنده
تاتونگاه میکنی وقت رفتن استدریا دلان ز فتنه ی ایام فارغند......دریای بیکران غم طوفان نداشته است
تاتونگاه میکنی وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی پیش ازانکه باخبرشوی
لحظه عزیمت توناگزیرمیشود
یادمان باشدگرخاطرمان تنها ماندطلب عشق زهربی سروپایی نکنیمدر روزگاری که کسی نیست یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
یک بار چون نسیم صبا از چمن گذشت.......می آید از بنفشه و گل بوی او هنوزدر روزگاری که کسی نیست یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم که پریشانی این سلسله را آخر نیست
می دهم مستی به دلها گرچه مستورم به چشم.......بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام
نردبانی که از آن ،عشق میرفت به بام ملکوتمن را به غیر عشق به نامی صدا نکنغم را دوباره وارد این ماجرا نکنبیهوده پشت پا به غزلهای من نزنبا خاطرات خوب من اینگونه تا نکنموهات را ببند دلم را تکان ندهدر من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
نردبانی که از آن ،عشق میرفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوبید
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی بود دوری شبنم بود، کاسه داغ محبت بود
نيمه شبان تنها در دل اين صحرا گمشده خود را مي جويم
رفت و نواي غم ز طنين ترانه من نشنود
در اينجا، بس شهان افسر نهادند
بسي گنجينه، در پا ريختندم
بسي گوهر، ز بام آويختندم
بمعني، حامي افتادگانيم
بصورت، قبلهي آزادگانيم
در آن هم، نکتهاي جز نام حق نيست
کتاب عشق را، جز يک ورق نيست
مبارک نيتي، کاين کار پرداخت
مقدس همتي، کاين بارگه ساخت
تشنه بادیه راهم به زلالی دریاب به امیدی که درین ره به خدا می داریاز دل و دیده،گرامی تر هم آیا هست؟
دست،
آری، ز دل و دیده گرامی تر : دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
بی گمان دست گران قدرتر است.
هرچه حاصل كنی از دنیا، دستاوردست!
هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را كه شنیدست چنین؟!
شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست!
خوش ترین مایه ی دلبستگی من با اوست.
در فروبسته ترین دشواری، در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم: هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست كه هست!
تشنه بادیه راهم به زلالی دریاب به امیدی که درین ره به خدا می داری
دلبربرفت ودلشدگان راخبرنکرد..............یک نفر در هـمین نزدیکــی ها
چــيزی به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است!
خیالـــت راحت باشد....
آرام چشمهایت را ببــند....!
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است!
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد ...!
دل مى رود ز دستم صاحبدلان خدا را..........دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارایک نفر در هـمین نزدیکــی ها
چــيزی به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است!
خیالـــت راحت باشد....
آرام چشمهایت را ببــند....!
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است!
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد ...!
انچنان باتودرامیزد این روح لطیفدل مى رود ز دستم صاحبدلان خدا را..........دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت.............در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيدانچنان باتودرامیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه اوباشدوبس
انچنان باتودرامیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه اوباشدوبس
سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت.............در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد
صبح بخیرسرم را روی شانه ات بگذار ... تا همه بدانند "همه چیز" زیر سر من است !
صبح بخیر
مست بگذشتى و از خلوتيان ملكوت...........به تماشاى تو آشوب قيامت برخاستدستانم را لمس کن!
برای تو میلرزند.
سکوتم را بپذیر
برای تو خاموشم.
هنوز گرمی آغوشت که مرا با آفتاب محبت پیوند داد از یادم نرفته است
بیا و ببین چطور برای تو میسوزم
تنها نیستم وقتی زانوانی دارم برای دراغوش کشیدنمست بگذشتى و از خلوتيان ملكوت...........به تماشاى تو آشوب قيامت برخاست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |