دلم کبوتر جلد توست و می دانی
چه بر پرنده ی بی سر پناه می گذرد
نظرت عوض شد ؟
دهان بسته ی مردان مرد این اطراف
به یاد جرات ابراز او نمی افتاد
کبوتری که فقط با کلاغ ها لج بود
به یاد شهوت پرواز او نمی افتاد
دلم کبوتر جلد توست و می دانی
چه بر پرنده ی بی سر پناه می گذرد
نه برات کبوتر می خوام بخرمنظرت عوض شد ؟
دهان بسته ی مردان مرد این اطراف
به یاد جرات ابراز او نمی افتاد
کبوتری که فقط با کلاغ ها لج بود
به یاد شهوت پرواز او نمی افتاد
نه برات کبوتر می خوام بخرم
دارد فوران می کند از من می مستی
انگار کسی می کشدم زور دو دستی
نه برات کبوتر می خوام بخرم
دارد فوران می کند از من می مستی
انگار کسی می کشدم زور دو دستی
تا دل شب از امیدانگیز یک اختر تهی گرددیک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنان میانه میدانم آرزوست
دنیا نیرزد که پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی
در شبستان ازل شمع یکی بیش نبود
بزم را از پر پروانه چراغان کردند
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
مردی نبود فتاده را پای زدندیده دریا کنم و صبر به صحرا فگنم
وندرین کار دل خویش به دریا فگنم
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمرنشد از بزم وصل خوبرویان
نصیب بخت من جامی دریغا
راضی شدیم مثل دو گل به خاک همای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
راضی شدیم مثل دو گل به خاک هم
پیونده ریشه ها از ته گلدان شروع شد
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو
وقت سحر است خیز ای مایه ی نازدولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو
وصل است رشته ی سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبه ام از راز می دهند
وقتی همای شوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قدس تو پرواز می دهند
[/
در فصل تگرگ عاشقت می مانم
با ریزش برگ عاشقت می مانم
هر چند تبر به ریشه ام می کوبی
تا لحظه ی مرگ عاشقت می مانم
مي نوش كه عمر جاوداني اينستوصل است رشته ی سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبه ام از راز می دهند
وقتی همای شوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قدس تو پرواز می دهند
[/
در فصل تگرگ عاشقت می مانم
با ریزش برگ عاشقت می مانم
هر چند تبر به ریشه ام می کوبی
تا لحظه ی مرگ عاشقت می مانم
خود حاصلت از دور جواني اين است
هنگام گل و باده و ياران سر مست
خوش باش كه دمي كه زندگاني اينست
رو به بن بست می رود هر بار طرح دنیای تازه ام با تونه همین قصه مجنون شده مشهور جهان
در جهان هست ز ما نیز سخنها مشهور
اندر طلب یار چو مردانه شدمبا لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است
نه که غیر از تو جوان نیست جوان بسیار است
اندر طلب یار چو مردانه شدم
اول قدم از وجود بی گانه شدم
او علم نمی شنید لب بر بستم
او عقل نمی خرید دیوانه شدم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |