یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشیوکیل قاضیم اندر گذر کمین کردست
بکف قباله دعوی چو مار شیدایی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشیوکیل قاضیم اندر گذر کمین کردست
بکف قباله دعوی چو مار شیدایی
وکیل قاضیم اندر گذر کمین کردست
بک
ف قباله دعوی چو مار شیدایی
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرمیک چشم من اندر غم دلدار گریست
چم دگرو حسود بود و نگریست
چون روز وصال آمد اورا بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست
یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چم دگرو حسود بود و نگریست
چون روز وصال آمد اورا بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
من ملک بودم و فردوس برین جایم بودنشان اهل خدا عاشقی است با خوددار
که در مشایخ شهر این نشان نمی بینیم
ما ز مردان خدا دست تمنا داشتیممن ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
ما ز مردان خدا دست تمنا داشتیم
خواب بود آنچه که ما پنداشتیم
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش.
به خدا میبرم از شهر شما دل شویده و دیوانه خویش.
شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم
من آن آتشم که وا مانده ام به جا از کاروانهامن كيم؟ گنج مهر و وفايم
من كيم؟ آسمان سخايم
من كيم؟ چهره يي آشنايم
مادرم، جلوه گاه خدايم
ماه گفت: هر خوبو بدی در این کتاب است بر هم بزنید که وقت خواب است
...
شبتون خوش خوشحال شدم. بای
می شود با چشم تو تنهای تنها حرف زد
از غم امروز واز اندوه فردا حرف زد
در حسرت پروانهها ماندم...در محشر اگر لطف تو خیزد بشفاعت
بسیار بگردند و گنه کار نیابند
یاعلی
در محشر اگر لطف تو خیزد بشفاعت
بسیار بگردند و گنه کار نیابند
یاعلی
در کارگه کوزهگری کردم رای
در پایه چرخ دیدم استاد بپای
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشتدر حسرت پروانهها ماندم...
من ریشه در خاکم رهایم کن!
از قیّم وابستگیهایت
روزی جدایم کن...! جدایم کن!
تا تو با منی زمانه با من استمن هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی وبر بطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترانیسه بهشت
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیمدوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم
دریا ، صبور و سنگینمی نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که بخواب یا مستی بگذرد
من بی می ناب زیستن نتوانمدریا ، صبور و سنگین
می خواند و می نوشت :
... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نیستم !
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم
روشن شود که آتشم و آب نیستم !
فریدون مشیری
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشندمن بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگربگیرو من نتوانم
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوهگریست
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
تا کی غم آنخورم که دارم یا نه
وین عمر بخوشدلی گذرام یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کایندم که فرو برم برآرم یا نه
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |