یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
به خلوت با خیال من تکلم می کنی گاهی
هر آن لحظه که پید ا می شوی از دور مثل من
به ناگه دست و پای خویش را گم می کنی گاهی
چنان دریا ، نا آرام و توفانی تو روحم را
اسیر موجهای پر تلاطم می کنی گاهی
دلم پر می شود از اشتیاق و خواهشی شیرین
در آن لحظه که نامم را ترنم می کنی گاهی
همه شعر و غزلهای پر احساس مرا با شوق
تو می خوانی و زیر لب تبسم می کنی گاهی
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
به خلوت با خیال من تکلم می کنی گاهی
![]()
![]()
![]()
چقدر دلنشین و زیبا
یا رب این بوی که امروز به ما میآید
زسراپرده اسرار خدا میآید
بوستان را کرمش خلعت نو میپوشد
خستگان را ز دواخانه دوا میآید
تو کجا نالی از این خار که در پای من است
یا چه غم داری از این دَرد که بر جان تو نیست
![]()
نتوان گفت كه اين قافله وامی ماند
خسته و خُفته از اين خيل جدا می ماند
آه… آری… این منم… اما چه سود
"او" که در من بود دیگر نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
"او"که در من بود آخر کیست، کیست؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |