ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
- سنایی
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
- سنایی
میان سپه نیم فرسنگ بود / ستاره نظاره بر آن جنگ بود
چو پولادوند و تهمتن به هم / برآویختند آن دو شیر دژم
همی دست سودند یک با دگر / گرفته دو جنگی دوال کمر
چو شیده بر و یال رستم بدید / یکی باد سرد از جگر برکشید
پدر را چنین گفت کین زورمند / که خوانی ورا رستم دیوبند
بدین برز بالا و این دست برد / به خاک اندر آرد سر دیو گرد
نبینی ز گردان ما جز گریز / مکن خیره با چرخ گردان ستیز
آنکس که گفت بهر تو مردم دروغ گفتزیبا شود به كارگِه عشق كار من
هر گه نظر به صورت زیبا كنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرهامرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
حافظ
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخوردیگران چون بروند از نظر
از دل بروند
تو چنان در دل من رفته
که جان در بدنی
سعدی
رونوشتِ روز ها را روی ِهم سنجاق کردم
شنبه هایِ بی پناهی، جمعه هایِ بی قراری
قیصر امین پور
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنیددوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید.
من درد تو را ز دست اسان ندهمدلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
يا بکُش يا دانه ده يا از قفس آزاد کندیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
یا شعر ننویس یا حذفش نکن
تا بی کی آمدن ما را تماشا میکنی؟؟؟ :|
ما و مجنون همسفربودیم در دشت جنون
يار بيگانه مشو تا نبري ازخويشم
غم اغيار مخور تا نكني نا شادم
زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مكن تا نكني بنيادم
![]()
ما و مجنون همسفربودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
ما و مجنون درس عشق از يك طبيب آموختيمما و مجنون همسفربودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما و مجنون درس عشق از يك طبيب آموختيم
او به ظاهر گشت عاشق ما به معنا سوختيم
![]()
میرسد روزی که از من هم نماند غیر یادما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم
مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ
رخ تو آتش و زلف تو دود استمیرسد روزی که از من هم نماند غیر یاد
ان زمان بر تربتم گویی که ها یادش بخیر
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفترخ تو آتش و زلف تو دود است
مرا زین چهره زیبا چه سود است
![]()
تو كه مشكين دو گيسو در قفاييتیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |