تو كه مشكين دو گيسو در قفايي
بگو با ما كه با ما زين رو چرايي
![]()
یک دستـه گل کو اگـر آن بـاغ بدیدیت
یک گـوهر جـان کـو اگـر از بحر خدایید
تو كه مشكين دو گيسو در قفايي
بگو با ما كه با ما زين رو چرايي
![]()
تو كه مشكين دو گيسو در قفايي
بگو با ما كه با ما زين رو چرايي
![]()
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
حافظ
تو همان گلي كه بوئي زبهشت داري و ليك
بكني معطر آنجا كه قدم نهي و پائي
![]()
خوش اومدي دوست عزيز![]()
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
امدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد
امدم تا از سر دلتنگیم
گریه سختی در آغوشت کنم اما نشد
نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم
عهد کردم تا فراموشت کنم اما نشد
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
![]()
امدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد
امدم تا از سر دلتنگیم
گریه سختی در آغوشت کنم اما نشد
نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم
عهد کردم تا فراموشت کنم اما نشد
تا کی دلم از تو در بلایی باشد؟در مکتب ما رسم فراموشی نیست
در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست
عشق تو اگر به هستی ما افتاد
هرگز به سرش خیال خاموشی نیست
تهمت افسردگی بر طینت عاشق خطاستدر مجلس عشاق
قراری دگر است
وین باده عشق را
خماری دگر است
آن علم که در مدرسه
حاصل کردند
کار دگر است و
عشق کار دگر است
مولانا
تن من به ماه ماند که ز مهر می گدازد
دل من چو چنگ زهره که گسسته تار بادا
مولانا
این فصل آخر است ببخش عاشقانه نیست
امشب در این خرابه هوای ترانه نیست
![]()
تورا شمع و مرا پروانه کردند
به جرم عاشقی دیوانه کردند
ز من در عشق شیرین کارتر نیست
چرا فرهاد را افسانه کردند؟
مهدی سهیلی
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
مهدی سهیلی
دل من ز بيقراري چو سخن به يار گويمتو نوشین لب میان جمع خاموشی ولی چشمم
ز هر موج نگاه دلکشت پیغام می گیـرد
مهدی سهیلی
ملامت میکند دشمن مرا در عشق ورزیدن
به چشم عاقلان باید جمال شاهدان دیدن
دهان غنچه خوش باشد سحرگه چون شود خندان
ولی ذوقی دگر دارد لبت هنگام خندیدن
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
![]()
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
دﻟﺒﺮا ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ دادی اﯾﻨﻘﺪر ﻧﺎزت ز ﭼﯿﺴﺖ؟
گر ﭘﺸﯿﻤﺎن ﮔﺸﺘﻪ اى ﺑﮕﺬار در ﺟﺎﯾﺶ ﻧﻬﻢ!
صائب تبریزی![]()
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر میبارم
دوری از من...اگر زلفت به هر تاری اسیر تازه ای دارد
مبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد
دوری از من...
د و ر...
دست هایم به تو نمی رسند
اما...به قلبم می رسند
دست هایم را
روی قلبم میکشم
و نوازشت میکنم
روی قلبم
همانجا که تویی...
يا رنگ غروبم من ، یا سرخی خونینم
شکل من اگر خواهی ، گه آنم و گه اینم
هر چند نی ام پنهان ، پنهان تو مرا خوانی
در پیش نگاه تو ، یک ذره ام ار دانی
![]()
همراه بسيار است، اما همدمي نيستیکی شادمانی بد اندر جهان / خنیده میان کهان و مهان
دل شاه شد چون بهشت برین / همی خواند بر کردگار آفرین
بفرمود تا پیل بردند پیش / بجنبید کیخسرو از جای خویش
جهانی ببین شد آراسته / می و رود و رامشگر و خواسته
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |