یارب ان نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شد شب و بسي شاد شده محفل ما
ديگر اندر جمع نيست هيچ غم و غصه ما
تيرگي رفت و به جايش پيک اميد آمد
گوئيا شاد و بهاريست هواي دل ما

سلام به همه ي دوستان اهل شعر و ادب

یارب ان نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
یارب ان نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
دنيا خوش است و مال عزيز است و تن شريفشوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
شد شب و بسي شاد شده محفل ما
ديگر اندر جمع نيست هيچ غم و غصه ما
تيرگي رفت و به جايش پيک اميد آمد
گوئيا شاد و بهاريست هواي دل ما
![]()
سلام به همه ي دوستان اهل شعر و ادب
دنيا خوش است و مال عزيز است و تن شريف
ليـــــــكن » رفيق بر همه چيزي، مقدم است
![]()
از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم
عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم
سلام بر شما
ان شب که تو رفتی همه صلح و صفا رفت...شد شب و بسي شاد شده محفل ما
ديگر اندر جمع نيست هيچ غم و غصه ما
تيرگي رفت و به جايش پيک اميد آمد
گوئيا شاد و بهاريست هواي دل ما
![]()
سلام به همه ي دوستان اهل شعر و ادب
می رود عمر عزیز ما، دریغــا چــاره چیست
دی برفت و میرود امروز و فردا، چاره چیست
سلام به همه دوستان عزیز
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفتمی رود عمر عزیز ما، دریغــا چــاره چیست
دی برفت و میرود امروز و فردا، چاره چیست
سلام به همه دوستان عزیز
می رود عمر عزیز ما، دریغــا چــاره چیست
دی برفت و میرود امروز و فردا، چاره چیست
سلام به همه دوستان عزیز
سلام بر شما
توی قرآن خوانده ام ، یعقوب یادم داده است
دلبرت وقتی کنارت نیست ، کوری بهتر است
ان شب که تو رفتی همه صلح و صفا رفت...
دیری نپایید که از جمع صفا رفت...
امشب که در این جمع شدی ساقی و مطرب
از پیش من اکنون همه ثانیه ها رفت
پ. ن.منظور شاعر از مصرع اخر این است که با امدن تو گذر ثانیه ها رو حس نمیکنم...
سلام . خیلی خوش اومدین...![]()
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تو از توصيف من بيروني اي دوستان شب که تو رفتی همه صلح و صفا رفت...
دیری نپایید که از جمع صفا رفت...
امشب که در این جمع شدی ساقی و مطرب
از پیش من اکنون همه ثانیه ها رفت
پ. ن.منظور شاعر از مصرع اخر این است که با امدن تو گذر ثانیه ها رو حس نمیکنم...
سلام . خیلی خوش اومدین...![]()
هر کجا محرم شدی دست از خیانت باز دار
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی آنكه وعده باشـــد در انتظار بوده
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی آنكه وعده باشـــد در انتظار بوده
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استتو از توصيف من بيروني اي دوست
تو در عمق دلم ميموني اي دوست
![]()
ممنون![]()
تو چه ارمغاني آري که به دوستان فرستي؟
چه ازاين "به" ارمغاني که تو خويشتن بيايي؟
![]()
سلام به شما خوش اومدي دوست عزيز
هر کجا محرم شدی دست از خیانت باز دار
ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم میشود
تـــو دریای مــن بودی آغوش وا كن
كه می خواهـد این قوی زیبا بمیرد
هر کجا محرم شدی دست از خیانت باز دار
ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم میشود
لب تو باده گساران روح را ساقیستدل در گرو دوست نهادن چه سهل است
کندش از بر دوست محال است محال
![]()
من را بغیر عشق به نامی صدا نکندیگر نه راه پیش و نه پس مانده بر دلم
پلها دوسو خراب....مهم نیست...بگذریم
خندیده ام به ریش دلم با صدای تو
آن شور و آب و تاب...مهم نیست بگذریم
گاهی برای سادگی ام گریه میکنم
از پشت این نقاب...مهم نیست...بگذریم...
یار رب چه چشمه ای است محبت که من از آن
یک قطـــــــره آب خـــــوردم و دریـــــا گـــریستــم
ممنون![]()
دیگر نه راه پیش و نه پس مانده بر دلم
پلها دوسو خراب....مهم نیست...بگذریم
خندیده ام به ریش دلم با صدای تو
آن شور و آب و تاب...مهم نیست بگذریم
گاهی برای سادگی ام گریه میکنم
از پشت این نقاب...مهم نیست...بگذریم...
همه میپرسند:
چیست در زمزمۀ مبهم آب؟
چیست در همهمۀ دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که تو را میبرد اینگونه به ژرفای خیال؟
دل در گرو دوست نهادن چه سهل است
کندش از بر دوست محال است محال
![]()
دل در گرو دوست نهادن چه سهل است
کندش از بر دوست محال است محال
![]()
لب تو باده گساران روح را ساقیست
رخ تو خلوتیان صبوح را مصباح
یوسف گمگشته با اید به کنعان غم مخورحکیمان دوري را شرط دوستي گفته اند
حکمتت کو که چنين ناله ز دوري کرده اي؟
![]()
یوسف گمگشته با اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ز افتادگی به مسند عزت رسیده استلب بر لب كوزه بردم از غایت آز،
تا زو طلبم واسطة عمر دراز،
لب بر لب من نهاد و می گفت براز
می خور، كه بدین جهان نمی آیی باز!
نازنینان بی وفایی را ز خویش اموختندروزي تو خواهي آمد از كوچه هاي باران
تا ازدلـــــــم بشويي غمهاي روزگـــــاران
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |