دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب اب حیاتم دادند
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
شب خوش
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب اب حیاتم دادند
یا رب ان نوگل خندان که سپردی به منشدر دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
شب خوش
یک روز ازین کویر برمی گردم یک روز اگر چه دیر برمی گردم ای ماه مرا ببخش اگر منتظری دندان به جگر بگیر برمیگردم...تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی
من از آن حس روز افزون که یوسف داشت دانستمیک روز ازین کویر برمی گردم یک روز اگر چه دیر برمی گردم ای ماه مرا ببخش اگر منتظری دندان به جگر بگیر برمیگردم...
من از آن حس روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
سلاماگر که بنده ای بَدم ، مرا فقط تویی خدا
کلید بندگی چرا، گشوده در نمی کند؟
به جمع مست عاشقان، خروش دل به صد زبان
طلسم عاشقی چرا، دگر اثر نمی کند؟
دیرست که دل دار پیامی نفرستاداگر که بنده ای بَدم ، مرا فقط تویی خدا
کلید بندگی چرا، گشوده در نمی کند؟
به جمع مست عاشقان، خروش دل به صد زبان
طلسم عاشقی چرا، دگر اثر نمی کند؟
دیرست که دل دار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
سلام[SUP]
درد را بی گفتگو باید به اهل درد گفت[/SUP][SUP]
در غمت با شمع زین رو گفتگو ها کرده ام[/SUP][SUP]
اشک را گفتم چرا میریزی ای دیوانه گفت:[/SUP][SUP]
روزن امّیدی از این گوشه پیدا کرده ام[/SUP]
[SUP]در کوی بتان نیست کسی زار تر از من[/SUP][SUP]دیشب صدای تیشه داز بیستون نیامد ..... شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
دیشب صدای تیشه داز بیستون نیامد ..... شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
سلام بر بانوی شعر و ادبیات
می برم تا كه در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لكه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
سلام بر ادیب کمیاب تالار مشاعره
دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است
تو مرا باز رساندی به یقینم، کافیست
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافیست
خجالتم ندین ما شاگردی شما رو می کنیم استادتو نه مثل آفتابی که ظهورت غیبت افتد ... دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
سلامیک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و ترا و زندگی را
در دایره های نور دیدم
سلام
من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجبسلام
من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
تا توانی دلی به دست اوریک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
تا توانی دلی به دست اور
دل شکستن هنر نمیباشد
در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
تاشدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
من دلم قرص هنوزم با تو ای ماه هلالی
چشم شب روشن که حتی ابریم باشی زلالی
یاقوت لبا، لعل بدخشانی کو؟
و آن راحت روح و راح ریحانی کو؟
گویند حرام در مسلمانی شد
تو میخور و غم مخور مسلمانی کو؟
وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جان ترا طاقت آزار هست
تو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردم
توای پیدا و ناپیدا به دنبال تو می گردم
من منتظرم كه تو بيايي
تا باغ شود پر از گل ياس
لبـريز شود تمام دنيــا
از عاطفه و صفا و احساس
![]()
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/به غمزه مسئله آموز صد پدرس شد[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=courier new, courier, mono][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
کسی سربرنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند
که ره تاريک و لغزان است[/FONT][/FONT][/FONT].
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=courier new, courier, mono][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
کسی سربرنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند
که ره تاريک و لغزان است[/FONT][/FONT][/FONT].
یارب ان نوگل خندان که سپردی به منشاشتباه کردم تو پست قبلیم...
تو آنی که از یک مگس رنجه ای/ که امروز سالار و سرپنجه ای
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |