تاتوانی تشنه راسیراب کن
درمجالس خدمت اصحاب کن
[FONT="]نرگس و دیدگان من وای از این ستمگری[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]در نگهم ترانه ها در نگهش سخن کجا ؟[/FONT]
تاتوانی تشنه راسیراب کن
درمجالس خدمت اصحاب کن
تاتوانی تشنه راسیراب کن
درمجالس خدمت اصحاب کن
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
![]()
دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در برکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بدر کامل و هر پگاه دیگر
هر قله و هر درخت و هر انسان دیگر را.
دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در برکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بدر کامل و هر پگاه دیگر
هر قله و هر درخت و هر انسان دیگر را.
[FONT="]عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر[/FONT][FONT="]
اشك گرم و آه سرد و روي زرد و سوز دل
حاصل عشقند و من اين نكته مي دانم چو شمع
![]()
امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند در که آویزند
یارب دردی که ناله آغاز کنمعشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای كه در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشيدی
وه كه بر مسجديان نقطه پرگار شدی
مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع
کاین سازش پروانه هم از روی حساب است
تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد
چو شمست خاطر رفتن بجز تنها نمیباشد
تا دل از یاد تو می در ساغر اندیشه داشت
هر حبابی را که می دیدم پری در شیشه داشت
- صائب تبریزی
سلام
در خم زلف تو پابند جنون شد دل من
بی خبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من
چونکه با رشته گیسوی تو پیوندی داشت
مو به مو بسته به زنجیر جنون شد دل من
- شاطرعباس صبوحی
تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
- خواجوی کرمانی
تو خوبی آنقدر که هوا خوب می شود
اصلا هوای من شده خوب از هوای تو
![]()
وقت اذان گذشت و خورشید خواب ماند
افسوس وعده های خدا در کتاب ماند
[FONT="]نزدیک منی ز اتشت میسوزم[/FONT]دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه میگفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
- وحشی بافقی
درد مارا نیست درمان الغیاثندیدم روز خوش تا رفت دامان دل از دستم
که در غربت بود هر کس عزیزی در سفر دارد
- صائب تبریزی
درد مارا نیست درمان الغیاث
هجر مارا نیست پایان الغیاث
همی گویم و گفتهام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستیست در کیش مهر
برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دل افگارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها
ولی راد مردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
...
- علامه طباطبایی
شاید عمدی نبوده داداش .
تا بود بار غمـــَت بر دل بـــیهـــوش مرا
سوز عشقـت ننـشاند ز جگر جـــوش مـرا
سعدی
__________________
سعی نکن مشاعره رو به بن بست بکشونی
نظامی گنجوی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |