در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طزیق دولت چالاکی است و چستی
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طزیق دولت چالاکی است و چستی
یاری کن ای نفس که در این گوشه ی قفس بانگی برآورم ز دل خسته یک نفس
سبزه ها را که گره با عشق ورود تو زدیم
این گره غیر تو با دست کسی باز نشد
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
نازک آرای تن ساقه گلیدرد تاریکی ست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن....
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز ...چه توان کرد که سعی من ودل باطل بودنازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
[FONT="]دیده ام خیره به ره ماند و نداد[/FONT][FONT="]نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
در دل من چيزی استدیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
[FONT="]ديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز[/FONT][FONT="]در دل من چيزی است
مثل يك بيشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر كوه
دورها آوایی است
كه مرا می خواند
می تراود مهتابديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم
[FONT="]دستهايم را در باغچه می کارم[/FONT][FONT="]می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نيست يك دم شكندخواب به چشم كس و ليک
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
دستهايم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد، ميدانم، ميدانم، ميدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
تو را ک دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چ دانی
یاد من باشد تنها هستمتو را ک دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چ دانی
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت ازرده گزند مباد
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
تو را نادیدن ما غم نباشدیاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسداگر ان ترک شیرازی به دست ارد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تمیز نیک وبد روزگار،کار تو نیست
چو چشم آینه،در خوب وزشت،حیران باش
شب چو در بستمو مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
من در این گوشه که از دنیا بیرون است اسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |