najme74
عضو جدید
قطع امید کرده نخواهد نعیم دهر>>><<<شاخ بریده را نظری بر بهار نیستدر دلم ابر تو می بارد عشق
سینه ام داغ تو را دارد عشق
باورم نیست کسی زخم تو را
بر دل خون شده نگذارد عشق
قطع امید کرده نخواهد نعیم دهر>>><<<شاخ بریده را نظری بر بهار نیستدر دلم ابر تو می بارد عشق
سینه ام داغ تو را دارد عشق
باورم نیست کسی زخم تو را
بر دل خون شده نگذارد عشق
قطع امید کرده نخواهد نعیم دهر>>><<<شاخ بریده را نظری بر بهار نیست
سعدیا هر که ندارد سر جان افشانی>>><<<مرد آن نیست که در حلقه ی عشاق آیدتو هجوم بی کسی های زمون
قصه ی راز چشاتو بنویس
قصه تنهاییامو بنویس
قصه دل دادنمو بنویس
سعدیا هر که ندارد سر جان افشانی>>><<<مرد آن نیست که در حلقه ی عشاق آید
تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم>>><<<با وجودش زمن آواز نیاید که منمدل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم>>><<<با وجودش زمن آواز نیاید که منم
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست....یا شب وروز به جز فکر توام کاری هست...
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست ............................... مگر آن کس که به شهر آید و غافل برودتویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست ............................... مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
دلی دارم خریدار محبتدر ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
دلی دارم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی بافتم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
دلی دارم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی بافتم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
دل از من برد و روی از من نهان کرد .......................... خدا را با که این بازی توان کردتار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
کاش بودی تا دلم تنها نبوددوید بر رخ زردم ز بیقراری اشک
گل خزان زده را کرد ابیاری اشک
کمال همنشین در من اثر کرد .......................... وگرنه من همان خاکم که هستمدوید بر رخ زردم ز بیقراری اشک
گل خزان زده را کرد ابیاری اشک
دل از من برد و روی از من نهان کرد .......................... خدا را با که این بازی توان کرد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای ......................... فرشته ات به دو دست دعا نگه دارددلا خوبـان دل خونیــن پسـندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهـی آن گروهی این پسـندند
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای ......................... فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است .............................. این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاددرخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگـاه خدا نالــم همـیـشــه
رفیـقان قدر یکدیــگر بدانید
اجل سنگست و آدم مثل شیشه
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است .............................. این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است .............................. این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
دوستان شب خوش![]()
دیدی که رسوا شد دلم ............................ غرق تمنا شد دلمدامن شب را ز کف چو صبح ندادم
تا زگریبانم افتاب برامد
وقتی که تو رفتی خورشید نمرده .................................. دریا و بیابان خدا دست نخوردهلطیف تر ز نسیم بهار دانی چیست؟
میان باغ و چمن حالت چمیدن تو
بدرود![]()
لبت را بر لبم بگذار بمیرم ............................. که بوس از آن لب لعلت بگیرمدلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
دوستان شب خوش![]()
لبت را بر لبم بگذار بمیرم ............................. که بوس از آن لب لعلت بگیرم
![]()
ای که به دام تو اسیرم اسیر .............................. لذت دیوانگی از من مگیر
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
ای که به دام تو اسیرم اسیر .............................. لذت دیوانگی از من مگیر
رسم بد عهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |