z.meraz
عضو جدید
دلاخوکن به تنهایی که ازتن هابلاخیزد/سعادت آن کسی داردکه ازتن هابپرهیزد
دلا تا که در این دنیا فریب این و آن بینی؟
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
دلاخوکن به تنهایی که ازتن هابلاخیزد/سعادت آن کسی داردکه ازتن هابپرهیزد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
دور از رخ تو دم به دم ازگوشه ی چشمم
سیلاب سرشک امد و طوفان بلا رفت....
دوست آن باشد که گیرد دست دوست ......................... در پریشان حالی و درماندگیرضای دوست ب دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چ غم باشد ار برانگیزند
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع ......................... تا تحمل کند آن روز که محمل برودتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع ......................... تا تحمل کند آن روز که محمل برود
تقلب! اونم از امضای خودم؟دلِ شکسته به سازِ شکسته می ماند
که با نوازشِ دستی برآورد آهی
تقلب! اونم از امضای خودم؟
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد ............................ دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
بههههههههههله دیگهاره دیگه :دی
دل مردم دگر کسی نبرد
ک دلی نیست کان اسیر تو نیست
گر بگیری نظیر من چ کنم
گر مرا در جهان نظیر تو نیست
بههههههههههله دیگه
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار ................................ که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توست
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد ................................. دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شدتو کمان کشیده و درکمین
که زنی به تیرم و من غمین
همه ی غمم بود از همین
که خدا نکرده خطا کنی...
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد ................................. دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع ......................... تا تحمل کند آن روز که محمل برود
سخت میترسم به حیرت انتظارم بگذرد
رفته باشم از خود ان ساعت که یارم بگذرد
سیه تر از سر زلف تو روزگار من است....دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
سیه تر از سر زلف تو روزگار من است....
دگر چه خواهد ازاین بیش روزگار از من....؟
نمیدانم چه تاثیریست در عشق
که بیمارش به صحت نیست مایل
در دلم ابر تو می بارد عشقلاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ / عشق بازانی چنین مستحق هجرانند
در دلم ابر تو می بارد عشق
سینه ام داغ تو را دارد عشق
باورم نیست کسی زخم تو را
بر دل خون شده نگذارد عشق
باورم نیست کسی از غم تو
دل دیوانه نیازارد عشق
آن غریقم که نترسد از موج
تن به دریای تو بسپارد عشق
[FONT="]دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست[/FONT][FONT="][/FONT]قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد
قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد
دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
دیگر ز کجروی فلک حالیا مگوی................................................ خود واضح است آنچه تو اظهار کرده ای
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
تا به منزلگه دل کرد نسیمش گذری
می وزد هر نفسی بوی خوش از محفل ما
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دمدر برکه اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه خوبیست که از آب گرفتم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند درگوشم
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |