دردم از یارست و درمان نیز هم/دل فدای او شد و جان نیز همدوش از جناب آسف پیکی بشارت آمد
از حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
دردم از یارست و درمان نیز هم/دل فدای او شد و جان نیز همدوش از جناب آسف پیکی بشارت آمد
از حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی/چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
دردم از یارست و درمان نیز هم/دل فدای او شد و جان نیز هم
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم خطا/سوختم خود را برای او غلط کردم غلطمن نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم خطا/سوختم خود را برای او غلط کردم غلط
نمیدانم چه تاثیریست در عشق
که بیمارش به صحت نیست مایل
طایر گلشن قدسم ، نیم از عالم خاك
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم خطا/سوختم خود را برای او غلط کردم غلط
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او...
گویی که نیشی دور از او بر استخوانم میرود...
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید
که پیشم از پی تیر خود آن ابرو کمان آید
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران //رفتم از کوی تو ،لیکن عقب سرنگران
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام....
بر من نگاه کن که تب و تابم ارزوست...
میزنی لبخند و بیش ازپیش خوشگل میشوی....تني آلوده درد و لبريز غم دارم
ز اسباب پريشاني تو را اي عشق كم دارم
میزنی لبخند و بیش ازپیش خوشگل میشوی....
اختیار این دلم از دست من در میرود.....
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دلم بدون تو غمگین و افسرده است....
چه کرده ای که ز بود و نبودت آزرده است...
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست...
یا شب و روزبه جز فکر توام کاری هست...
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد .............................. عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زدتنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مباد
وجــود نـازکــت آزرده گـزنـد مباد
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد .............................. عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی ................................ کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسیدیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار افرین بر غم باد
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی ................................ کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
دل در پی عشق دلبران است هنوز .................................. وز عمر گذشته در گمان است هنوزیوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
دل در پی عشق دلبران است هنوز .................................. وز عمر گذشته در گمان است هنوز
تو را نادیدن ما غم نباشد ........................... که در خیلت به از ما کم نباشدز روزگار جوانی خبر چه می پرسی
چون برق امد و چون ابر نوبهار گذشت
تو را نادیدن ما غم نباشد ........................... که در خیلت به از ما کم نباشد
یاد آن روزی که بودی زهره یار من ............................. دور از چشم رقیبان در کنار مندر این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |