یا رب این نوگل خندان که سپردی به منشهمه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منشهمه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
شبی در خواب او را با رقیبان در سخن دیدمیا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شبی در خواب او را با رقیبان در سخن دیدم
نبیند هیچ کس در خواب یارب آنچه من دیدم
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی ............................ در خزانه به مهر و تو نشانه ی توستتو نیستی که ببینی چگونه بادیوار
به مهربانی یک دوست از تو میگویم
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی ............................ در خزانه به مهر و تو نشانه ی توست
تني آلوده درد و لبريز غم دارممن آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی ............................ در خزانه به مهر و تو نشانه ی توست
مرا گویی خمش نی توبه کردیتني آلوده درد و لبريز غم دارم
ز اسباب پريشاني تو را اي عشق كم دارم
یارب سببی ساز که یارم به سلامتمرا گویی خمش نی توبه کردی
که بگذاری طریق بیزبانی
به خاک پای تو باخود نبودم
ز مستی و شراب و سرگرانی
یکی درد و یکی درمان پسنددمرا گویی خمش نی توبه کردی
که بگذاری طریق بیزبانی
به خاک پای تو باخود نبودم
ز مستی و شراب و سرگرانی
دلم محراب زيبايي چو ابروي تو ميخواهدیکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
دلی دارم خریدار محبتدلم محراب زيبايي چو ابروي تو ميخواهد
بهانه كرده و تنها گل روي تو ميخواهد
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداختدلی دارم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی بافتم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
تو عشق را چون دیدهای از عاشقان نشنیدهایتنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
تو مرهم نهی بر دل خستگانتو دانی ضمیر زبان بستگان
دل در گرو زلف بتان است هنوزنه تو ميماني نه اندوه نه هيچ يك از مردم اين ابادي
به حباب نگران لب يك رود قسم
و به كوتاهي ان لحظه شادي كه گذشت
غصه هم ميگذرد...
دل در گرو زلف بتان است هنوز
وز عمر گذشته در گمان است هنوز
دل در گرو زلف بتان است هنوز
وز عمر گذشته در گمان است هنوز
تا غبار وادی مجنون به یادم می رسدزمین گیرم ؛ زپا افتاده ام ؛ با این همه امّا
برای آمدن آماده ام مانند جا پایت
برای خاطرت پشت غرورم را شکستم! نیست؟
خودم را زیر پا ننهاده ام مانند جا پایت؟
تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد
آسمان بر سر زمین زیر قدم گم می کنم
مرو ای همسفر! یک لحظه خود راجای من بگذار
مرو!
تنها
اسیر جاده ام مانند جا پایت
[FONT="]ديدگان تو در قاب اندوه[/FONT][FONT="]تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود
طاق ابروی توام قبله ی جان خواهد بود
در این دنیای بی حاصل چرا مغرور میگردیديدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
در این دنیای بی حاصل چرا مغرور میگردی
سلیمان گر شوی آخر نصیب مور میگردی
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باشیک دم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه ی من بینی
این مایه ی گناه و تباهی را
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمشب سرشار از انبوه صداهای تهی
شب مسموم از هرم زهرآلود تنفس ها...
روشنایی خود را می فرسود
ناگهان پنجره پر شد از شب
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
می خواره و سرگشته و رندیم و نظر بازمن از تو ميمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من ميرفتی
تو در من ميخواندی
وقتی که من خيابانها را
بی هيچ مقصدی ميپيمودم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |