و هرزابه ها هر یک راهی برکه ای شدمن جز براي تو نمي خواهــم خودم را
اي از همه من هاي من بهتر، منِ تو
هر چيز و هر كس رو به سويي در نمازند
اي چشـــم هاي من، نمــاز ِ ديدن تـــو!
چرا که آدمی طرح انگشتانش را با طبیعت در میان نهاده بود
و هرزابه ها هر یک راهی برکه ای شدمن جز براي تو نمي خواهــم خودم را
اي از همه من هاي من بهتر، منِ تو
هر چيز و هر كس رو به سويي در نمازند
اي چشـــم هاي من، نمــاز ِ ديدن تـــو!
یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت .......................... ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشتدر سلوكم گفت پنهان عارف وارسته اي
نقد سالك نيست جز تيمار قلب خسته اي
یا رب سببی ساز که یارم بسلامتمن شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
تنگ غروب از سنگ بابا نان درآوردیار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت .......................... ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
تو را نادیدن ما غم نباشد .......................... که در خیلت بِه از ما کم نباشدیا رب سببی ساز که یارم بسلامت
بازاید و برهاندم از بند ملامت
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع ......................... تا تحمل کند آن روز که محمل برودتنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد
آن را برای بچـــه های لاغـــر آورد
مــــادر بــرای بار پنجـــم درد کرد و
رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد
دشنام یا دعای تو در حق من یکی استتو را نادیدن ما غم نباشد .......................... که در خیلت بِه از ما کم نباشد
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنمتو را نادیدن ما غم نباشد .......................... که در خیلت بِه از ما کم نباشد
در نمازت شعر می خوانی و می رقصی،دریغ!دلی از سنگ بباید به سر راه وداع ......................... تا تحمل کند آن روز که محمل برود
ما رعیت ها کجـــا محصول باغستان کجــــا؟در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
تا دو چشم خود را به هم زدم من عمر من چه طی شد ................ ابر نوبهاری ندیده باران وقت برف دی شددر نمازت شعر می خوانی و می رقصی،دریغ!
جای این دیوانگــی ها گوشه محـــراب نیست
گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ اینقدر هم نایاب نیست!
دل از سیاست اهل ریـــا بکن، خود باشتا دو چشم خود را به هم زدم من عمر من چه طی شد ................ ابر نوبهاری ندیده باران وقت برف دی شد
دو ساعت مانده تا باران لبخند؛تا دو چشم خود را به هم زدم من عمر من چه طی شد ................ ابر نوبهاری ندیده باران وقت برف دی شد
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید .......................... که دوستان تو چندانکه می کشی بیش انددل از سیاست اهل ریـــا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ استدو ساعت مانده تا باران لبخند؛
کمک کن ای فرشته تا بچینم
کمی بوسه ز لبهای خداوند
تا با غم عشق تو مرا کار افتاددل از سیاست اهل ریـــا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفتتو را چه غم که یکی از غمت به جان آید .......................... که دوستان تو چندانکه می کشی بیش اند
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس ........................... کجاست دیر مغان و شراب ناب کجادو ساعت مانده تا باران لبخند؛
کمک کن ای فرشته تا بچینم
کمی بوسه ز لبهای خداوند
در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردمتا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار ............................ که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توستدیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه کـــه تصویـــر تـــو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
این طرف مشتی صدف ،آنجا کمی گل ریختهدلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس ........................... کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
همیشه مال من بودی چه میشد؟دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است
ســـرخ است ولــی سرخ تر از خـــون جگـــر ، نه
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقینتو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار ............................ که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توست
ديشب بــه عطر تنت خدا را فروختـــــمهمیشه مال من بودی چه میشد؟
عروس این چمن بودی چه میشد؟
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبرو داری کــن ای زاهد! مسلمانی بس است
تا شدم حلقه به گوش درِ میخانه ی عشق .......................... هر دم از نو غمی آید به مبارک بادمترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبرو داری کــن ای زاهد! مسلمانی بس است
من هم شبی به شهر تو، ره جستم، ای هوستا شدم حلقه به گوش درِ میخانه ی عشق .......................... هر دم از نو غمی آید به مبارک بادم
من پر شدم از دروغ, صافی لطفا"تا شدم حلقه به گوش درِ میخانه ی عشق .......................... هر دم از نو غمی آید به مبارک بادم
هر دمش با منِ دلسوخته لطفی دگر است ......................... این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتادمن هم شبی به شهر تو، ره جستم، ای هوس
من هم لبی زجام تو تر کردم، ای گناه!
زان لب، هزار ناله فروخفته در سکوت!
زان شب، هزار قصه فرو مرده در نگاه!
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشینمن پر شدم از دروغ, صافی لطفا"
ای مرگ! بیــا بکن تلافــــی لطفا"
از شــــوری منطق زمیــــن بیــــزارم...
یک پرس جنون با سس کافی لطفا"!!!!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |