ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیمداریم با حسین حسین پیر میشویم
خوشحال از این جوانی از دست داده ایم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیمداریم با حسین حسین پیر میشویم
خوشحال از این جوانی از دست داده ایم
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
داریم با حسین حسین پیر میشویم
خوشحال از این جوانی از دست داده ایم
یک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا زدریای محبت
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
تا نفس در سینه روز و شب بود
دم حسین و بازدم زینب بود
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چوندوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر آن مجنون کنم
آه اي دو چشم خيره به ره ماندهما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
یارب چه بلا که عشق یارستآه اي دو چشم خيره به ره مانده
آري منم كه سوي تو مي آيم
ظلم است فراموشم کنی
نه صدايم و نه روشني
تا تو نگاااه میکنی کار من آآآه کردن استیارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست
تا دیده ام تو رایارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست
تا دیده ام تو را
خاموش بوده ای
در ذهن همگان
بیگانه بوده ای
فراموش بوده ای
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل ................................ آن را که فلک زهر جدایی بچشاندیا رب این نوگل خندان که سپردی به منش..................................می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتشیرین ننماید به دهانش شکر وصل ................................ آن را که فلک زهر جدایی بچشاند
وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد رادوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
ستاره با کهکشانوقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را
چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس
ور نیست شراب بینشانیتستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
آن شب نگاه سردی داشتور نیست شراب بینشانیت
پس شاهد چیست این نشانها
آن شب نگاه سردی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گویی به عمق روح تو راهی داشت
هم قادر و هم قاهر و هم اول و آخرتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
آن روزها رفتندهم قادر و هم قاهر و هم اول و آخر
اول غم و سودا و به آخر ید بیضا
هر دل که نلرزیدت و هر چشم که نگریست
یا رب خبرش ده تو از این عیش و تماشا
سخت میترسم به حیرت انتظارم بگذردآن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهاي سالم سرشار
آن آسمان ها پر از پولک
آن شاخساران پر از گيلاس
در برکه اشکم همه دم نقش تو دیدمسخت میترسم به حیرت انتظارم بگذرد
رفته باشم از خود آن ساعت که یارم بگذرد
محتسب مستی به ره دید و گویبانش گرفتدر برکه اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه خوبیست که از آب گرفتم
محتسب مستی به ره دید و گویبانش گرفت
گفت ای دوست، این پیراهن است افسار نیست
sent by my GLX G5
هفت خان عشق را رد کرده ام تا که بگیرم دست توتا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر اید شب هجران تو یا نه ای تیر غمت رو دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودهفت خان عشق را رد کرده ام تا که بگیرم دست تو
بهر فتح قلب تو دقگر چه خانی مانده است؟
sent by my GLX G5
دلبر من ! ماه بازیگوش منترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دلبر من ! ماه بازیگوش من
بی تو می پیچد به خود آغوش من
تا لبت سائیده بر فنجان من
جسم غم جاری شده در جان من
آه ، لب اینقدر آفت خیز نیست
تشنه را از بوسه ات پرهیز نیست
طعم باران می دهد لبهای تو
مزه جان می دهد لبهای تو
کاشکی من می شدم خال لبت
مثنوی هایم همه مال لبت
نه تو ميماني نه اندوه نه هيچ يك از مردم اين اباديتا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی
تا کوچه و بازار نگردی نشوی گرگ بیابان
در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با مننه تو ميماني نه اندوه نه هيچ يك از مردم اين ابادي
به حباب نگران لب يك رود قسم
و به كوتاهي ان لحظه شادي كه گذشت
غصه هم ميگذرد...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |