ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد
خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی
يار در پرده و ما پرده بر انداخته ايم
از ازل او به چنان ما به چنين ساخته ايم
گر كمان ميكشد اينك به كمين امده ايم
ور كه شمشير زند ما سپر انداخته ايم
ترك افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي
كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
اگرچه نزد شما تشنه سخن بودمدر جوشی تو در بوته ی هجرانم سوخت
ساختیم اینهمه تا وارهم از نامیها
اگرچه نزد شما تشنه سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
تو میگفتی که چشمانت مرا آتش مجسم کردمبتلایی به غم محنت و اندوه وفراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیز نیست
دلت گر به راه خطا مایلست
ترا دشمن اندر جهان خود دلست
بگفتند پیشش یکایک مهان
سخنهای شاهان و گشت جهان
دست تو را به ابر که یارد شبیه کرد
چون بدره بدره این دهد و قطره قطره آن
یک تن از اهل وفا نیست به خون گرمی من
باورت گر نبود پرس هم از خنجر خویش
مرا گفت کاین نامهی شهریار
گرت گفته آید به شاهان سپار
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجرتو گریانم چو شمع
رشــته صــبرم به مقراض غمــت ببریده شـــد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |