داد جاروبی بدستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی بر آر
رواق منـظر چشم من آشيانه توسـت
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توسـت
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروزتو از دیروز گویی من ز امروز
تو استادی در این ره من نوآموز
آن خوش خبر کجاست که این مژده فتح داد
تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها
به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها![]()
دردا و حسرتا که عنانم زدست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |