h-masoumi
عضو جدید
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما راديدي آن تـرك ختــا، دشمـن جــان بـود مـــرا....گرچه عمري به خطا دوست خطابش كردم
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما راديدي آن تـرك ختــا، دشمـن جــان بـود مـــرا....گرچه عمري به خطا دوست خطابش كردم
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
و گر به رهگذری یک دم از وفاداری
اي گـل پي هر خس مرو در خلوت هر كس مرو
گــويي كه دانم پس مـرو گر آگه از راهي بگو
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقصو گر به رهگذری یک دم از وفاداری
چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد
روا مدار خدایا که در حریم وصالدر سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ورنه با گوشه رو و خرقه ی ما در سر گیر
حافظ
دلا خون شو که خوبان می پسندندروا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
دلا خون شو که خوبان می پسندند
که خوبان این دل خونین پسندند
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم.
خب دیگه بسه ما داریم میریم خودتون ادامه بدید.
اگه یه تایم مشخص کنید منم هستم که همه باشن و با هم مشاعره کنیم ،خوش میگذره![]()
مو از روز ازل طاهر بزادم
از این رو نام بابا طاهررستم
نمیدونم دلم دیونه کیستمن ندانم که به چشمِ تو چه رازی است نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
تا نبیند آهِ من ،بر من دلش سوزد، نسوزدنمیدونم دلم دیونه کیست
کجا میگردد و در خونه کیست
![]()
تو را من چشم در راهم شباهنگامنمیدونم دلم دیونه کیست
کجا میگردد و در خونه کیست
![]()
منم که دیده به دیدارِ دوست کردم بازتو را من چشم در راهم شباهنگام
که باز آیی به سویم بار دیگر
وز آن عشقت شوم آسوده خاطر
که گردد در دلم مهری فراهم
تو را من چشم در راهم ...
زنادان بنالد دل سنگ و کوهمنم که دیده به دیدارِ دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار سازِ بنده نواز![]()
زنادان بنالد دل سنگ و کوه
ازیرا ندارد بر کس شکوه![]()
هر چند به عشرت گذرد نوبت پيري* ايّام جـــواني نتــوان كرد فراموش
نظيري نيشابوري
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج برتاب
چه افتاد این سرما را که خاک در نمیارزد
من خواستم که خواب و خیال خودم شویدرگلستاني كه گيرد دست هرپيري جوانياي جوان سروبالا دستگيري كن كه پيرم
فروغي بسطامي
يارب آن نو گل خندان كه سپردي بمنشمن خواستم که خواب و خیال خودم شوی
رویا شوی امید محال خودم شوی...
شباب عمر عجب با شتاب ميگذرديارب آن نو گل خندان كه سپردي بمنش
مي سپارم به تو از دست حسود چمنش
دور از تو هر شب تا سحر گريان چو شمع محفلمشباب عمر عجب با شتاب ميگذردبدين شتاب خدايا شباب ميگذرد
شهريار![]()
دور از تو هر شب تا سحر گريان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلي از گريه هاي بي حاصلم
نشان تو در دل نهان مي كنممژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلایت به جان من
يك شـب آخر دامـن آه سحــر خواهم گرفت .... داد خـــود را زآن مــه بـيـــدادگـر خواهم گرفتنشان تو در دل نهان مي كنم
اگر جاي خود را نشانم دهي
بگويم ترا آنچه دارم به دل
به شز طي كه يكدم امانم دهي
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شوديك شـب آخر دامـن آه سحــر خواهم گرفت .... داد خـــود را زآن مــه بـيـــدادگـر خواهم گرفت
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |