سوزم نگر شورم ببين وين آتش تورم ببيندلم از جنس آتش بود افسوس
دلی به کینه، بی غش بود افسوس
به بی رحمی شکستندش که گویا
کمی مغرور و سرکش بود افسوس
سيناي من سيناي دل سيناي عشق است و جنون
سوزم نگر شورم ببين وين آتش تورم ببيندلم از جنس آتش بود افسوس
دلی به کینه، بی غش بود افسوس
به بی رحمی شکستندش که گویا
کمی مغرور و سرکش بود افسوس
سوزم نگر شورم ببين وين آتش تورم ببين
سيناي من سيناي دل سيناي عشق است و جنون
نغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
(فروغ فرخزاد)
نغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
(فروغ فرخزاد)
من نگويم كه به درد دل من گوش كنيدنغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
(فروغ فرخزاد)
مشنو سخن خصم كه بنشین و مرو
بشنو ز من این نكته كه برخیز و بیا
من نگويم كه به درد دل من گوش كنيد
بهتر انست كه اين قصه فراموش كنيد
عاشقان را بگذاريد بنالند همه
مصلحت نيست كه اي زمزمه خاموش كنيد
من نگويم كه به درد دل من گوش كنيد
بهتر انست كه اين قصه فراموش كنيد
عاشقان را بگذاريد بنالند همه
مصلحت نيست كه اي زمزمه خاموش كنيد
نا مد گان ورفتگان از دو كرانه زماندل بــردي از مــن بـه يغـمـا اي تــرك غـارتـگر من .... ديدي چه آوردي اي دوست ازدست دل برسر من
در سینه دلش ز نازكى بتوان دید
مانده سنگ خاره در آب زلال
لب بر لب كوزه بردم از غايت آزدر سینه دلش ز نازكى بتوان دید
مانده سنگ خاره در آب زلال
لب بر لب كوزه بردم از غايت آز
تا زو طلبم واسطه عمر دراز
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام
ز شور عشق جانسوزت نگارا
دل دیوانه را بیتاب دیدم
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام
عالم همه زين سبب به خونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام
عالم همه زين سبب به خونم تشنه
هر دوست كه دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاك روى كه بود تر دامن شد
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجيهـم چشــم تمـاشــا را بـر روي نكــو بگشــا .... هــم دســت تمنــا را بر گيســوي پرخم زن
دردا و حسرتا كه عنانم زدست رفتهر دوست كه دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاك روى كه بود تر دامن شد
يا بهـــــار عمر من ، رو بر خـزان خواهد نهاد .... يا نـهـــــال قــــامـت او را بـه بــر خواهم گرفتنتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي
نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نيايي
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
میگو، نه بدانسان كه ملالش گیرد
میگو سخنى و در میانش میگو
تو اي بنفشه موي من بيا شبي به كوي منيا بهـــــار عمر من ، رو بر خـزان خواهد نهاد .... يا نـهـــــال قــــامـت او را بـه بــر خواهم گرفت
وانگهم در داد جامي كز فلكمیگو، نه بدانسان كه ملالش گیرد
میگو سخنى و در میانش میگو
تو اي بنفشه موي من بيا شبي به كوي من
كه صبح كامجوي تو بوي بهار ميدهد
وانگهم در داد جامي كز فلك
زهر در رقص امدو بربط زنان ميگفت نوش
مژده بده مژده بده يا پسنديد مراديدم كه زردرويي از من نميپسندي
من چهره سرخ كردم با خون شعرهايم
روزي از اين ستمگاه خورشيدوار بگذر
تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآيم
ماه غلام رخ زيباي توشوق است در جدايي و جور است در نظر
هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم
مژده بده مژده بده يا پسنديد مرا
سايه او گشتم و برد به خورشيد مرا
ماه غلام رخ زيباي تو
سرو كمر بسته به بالاي تو
تن همه چشم است به صحن چمن
نر گس شهلا به تما شاي تو
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |