مشاعرۀ سنّتی

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به


به شمشیرم زد و با کس نگفتم

که راز دوست از دشمن نهان به
 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
رشته جان ها که در این گوهر است
مرسله از مرسله زیباتر است...
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
رشته جان ها که در این گوهر است
مرسله از مرسله زیباتر است...


تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب

به امیدی که در این ره به خدا می‌داری


دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن

به از این دار نگاهش که مرا می‌داری


ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشند

ما تحمل نکنیم ار تو روا می‌داری
 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب

به امیدی که در این ره به خدا می‌داری


دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن

به از این دار نگاهش که مرا می‌داری


ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشند

ما تحمل نکنیم ار تو روا می‌داری

یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار...
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار...

روزی که حریفان برفتند پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
او یار طلب کرد و من جلو گه یار
یعنی که ترا می طلبم خانه به خانه
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه دم با توام و از دل من بی خبری
غافلی از من و از خاطر من می گذری
مست از عطر خوش موی پریشان توام
آتش عشق
تو افکنده به جانم شرری
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلی پُـر دارم و صد غصّـــــــــــــــه دارم
به دردم گوش کن تا غـــــــــــــم ببارم
دمی با من بخوان این شعــــــر لطفاً
بمان تا آخـــــرين واژه
كـنــــــــارم

 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه
هـر طـایـفه با قومی خویشی و نسب دارند
من با غم عشق تو خویشی و نسب دارم
"مولانا"
 

ranalean

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
اين هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت

"خیام"
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا قلم موی خیالت یادگاری میکشم
یک قفس بی پنجره با یک قناری میکشم

بی تو باران می شود این بغض های لعنتی
پشت پلکم انتظارت را بهاری میکشم



من ازآن روز که دربندتوام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

سعدی
 

ranalean

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دل به دل دلان را شاعر بی دلان را / دل ما بی دل شد دل تو با دل شد

البته باید با حرف "ت" شروع میشد!


در این سرای بی کسی، کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند

(هوشنگ ابتهاج)
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلبری با دلبـری دل از کفم دزدیـد و رفت
هر چه کردم
ناله از دل سنگدل نشنید و رفت

گفتمش ای
دلربا ، دل بر ز دل بردن چه سود
از ته
دل بر من دیوانه دل
خنـدیـد و رفت

 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلبری با دلبـری دل از کفم دزدیـد و رفت
هر چه کردم
ناله از دل سنگدل نشنید و رفت

گفتمش ای
دلربا ، دل بر ز دل بردن چه سود
از ته
دل بر من دیوانه دل
خنـدیـد و رفت

تو نه چنانی که منم من نه چنانم که توییتو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام تو همه در خون منیگر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
با همه ای رشک پری چون سوی من برگذریباش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی
دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو منکرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
يا رب، شب تاريك مرا روز مساز
تا هرچه كه در دل است را گويم باز
گويم كه چگونه رازها راز شدند
گويم كه چگونه ناله ها ساز شدند
گويم كه چرا عاشق ديوانه نخفت
تا هرچه كه داشت در دلش ، با تو بگفت
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که توییتو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام تو همه در خون منیگر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
با همه ای رشک پری چون سوی من برگذریباش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی
دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو منکرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يا رب، شب تاريك مرا روز مساز
تا هرچه كه در دل است را گويم باز
گويم كه چگونه رازها راز شدند
گويم كه چگونه ناله ها ساز شدند
گويم كه چرا عاشق ديوانه نخفت
تا هرچه كه داشت در دلش ، با تو بگفت
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون
 
آخرین ویرایش:

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم

سخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ را


بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست

چنان که معجز موسی طلسم جادو را


به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد

که بخت راست فضیلت نه زور بازو را
 

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم

سخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ را


بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست

چنان که معجز موسی طلسم جادو را


به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد

که بخت راست فضیلت نه زور بازو را


اي شب از روياي تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
اي به روي چشم من گسترده خويش
شاديم بخشيده از اندوه بيش
همچو باراني که شويد جسم خاک
هستيم زآلودگي ها کرده پاک

اي تپش هاي تن سوزان من
آتشي در سايهء مژگان من
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا