مشاعرۀ سنّتی

[*zahedan]

بگذر شبی به خلوتِ این همنشینِ درد
تا شرحِ آن دهم که غمت با دلم چه کرد

 

[*ABER*]

بگذر شبی به خلوتِ این همنشینِ درد
تا شرحِ آن دهم که غمت با دلم چه کرد

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی؟

 

[*zahedan]

یا رب تو مرا به یار دمساز رسان
آوازه ی دردم به هم آواز رسان
آنکس که من از دوری او غمگینم
او را به من و مرا به او باز رسان

 

[*ABER*]

نکند بوی تو رو باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری...

 

[*zahedan]

یار اگر اشاره ای به قلب چاک من کنی
به ناز چشم سیاه تو جان شیرین فدا کنم

 

[old eng]

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد

 

[*zahedan]

دل من ز بيقراري چو سخن به يار گويم
نگزارَدَم كه حال دل بيقرار گويم
شَنَوَد اگر غم من نه غمين نه شاد گردد
به كدام اميدواري غم خود به يار گويم

 

[*ABER*]

دل من ز بيقراري چو سخن به يار گويم
نگزارَدَم كه حال دل بيقرار گويم
شَنَوَد اگر غم من نه غمين نه شاد گردد
به كدام اميدواري غم خود به يار گويم

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم...

 

[*zahedan]

من که با عشق تو احساس جوانی می کنم
گر چه رفته عمرم از کف ، شادمانی می کنم
نیک دانم عمر کوته چند روزی بیش نیست
با تو اما ، یاد عیش جاودانی می کنم

 

[*ABER*]

من که با عشق تو احساس جوانی می کنم
گر چه رفته عمرم از کف ، شادمانی می کنم
نیک دانم عمر کوته چند روزی بیش نیست
با تو اما ، یاد عیش جاودانی می کنم

مرا بازیچه ی خود کرد چون موسی که دریا را
فراموشش نمیدارم چون دریا که موسی را...

 

[*zahedan]

... اين لحــــــــــــــظه چو باران فرو ريخته از برگ
... صد گونه سـخن هست و مجال سخنم نيست

 

[ranalean]

تا یوسفی به چاه نیفتد عزیز نیست
اینان اسیر یوسف افتاده در چهند

 

[*zahedan]

ديدم از مردم اين شهر خريدار تري
علت اين بود اگر يوسف بازار شدم

 

[pari.arch]

ديدم از مردم اين شهر خريدار تري
علت اين بود اگر يوسف بازار شدم

ملامت میکند دشمن مرا در عشق ورزیدن
به چشم عاقلان باید جمال شاهدان دیدن​

 

[*zahedan]

نه سراغی ، نه سلامی ...خبری می خواهم
​

قدرِ یک قـاصـدک از تو ، اثری می خواهم ...
​

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است
​

جز مگر یادِ تـو یارِ سفری می خواهم ..!؟

​

 

[old eng]

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

 

[*zahedan]

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانه توست
​

 

[حميدرن]

تو که رفتی گل خبر شد
گُر گرفت و شعله ور شد

 

[pari.arch]

تو که رفتی گل خبر شد
گُر گرفت و شعله ور شد

دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد روی تو بر آب میزدم​

 

[*ABER*]

دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد روی تو بر آب میزدم​

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن...

 

[*zahedan]

ناز بودی ناز کردی من خریدارت شدم
آمدی با جان و دل سر گرم بازارت شدم

ای همه زیبایی ات در واژه ها جاری شده
شعربودی شعرگویان محو دیدارت شدم

 

[حميدرن]

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها




به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها




شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

 

[*ABER*]

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها





به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها




شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سر من مایه ی سودا همه تو
هر چند به روزگار در نمیگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو

 

[*zahedan]

وعده وصــــل به فـــــردا دهـــي و ميــداني
هر كه امــــروز تو را ديد به فـــــردا نرسـد

 

[₪آمیتریس₪]

وعده وصــــل به فـــــردا دهـــي و ميــداني
هر كه امــــروز تو را ديد به فـــــردا نرسـد

دست ار دهد به پاي گل و لاله مست باش
جامي بنوش و بي خبر از هرچه هست باش
بر فرق دوستان دورو، پشت پاي زن
در جنگ دشمنان وطن، چيره دست باش
فتح و شکست، لازمه زندگي بود
اي مرد زندگي، پي فتح و شکست باش
ترکي و پارسي، نکند فرق پيش ما
از هر کجا که زاده اي ايران پرست باش

 

[*zahedan]

شعر زيبا حاصل درد دل است
شاعر بي درد شعرش باطل است

​

 

[₪آمیتریس₪]

شعر زيبا حاصل درد دل است
شاعر بي درد شعرش باطل است

​

تو ازحوالی اقلیم هر کجا آباد
بیا که میرود این شهر رو به ویرانی...

 

[*ABER*]

یار مرا، غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
روح تویی نوح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه ی مشروح تویی بر در اسرار مرا

 

[*zahedan]

اظـهار عشـق را به زبان احتياج نيست ...
چندانکه شد،نگه به نگه آشنا،بس است...

 

[₪آمیتریس₪]

اظـهار عشـق را به زبان احتياج نيست ...
چندانکه شد،نگه به نگه آشنا،بس است...

تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم...