افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور نکن که دست ز دامان بدارمت
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
تمام عمر نشستم به کنج ایوان، منتا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور نکن که دست ز دامان بدارمت
تمام عمر نشستم به کنج ایوان، من
تمام عمر چو گنجشک ها هراسان، من
تمام خانه به لبخند نازت عادت داشت
کنون به گریه نشسته است خانه، گلدان، من
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یادنازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
مسعود چو دربند گرفتار شدی
از فعل زمانه بر سر کار شدی
از مستی عز و ناز هشیار شدی
در جمله ز خواب دیر بیدار شدی
مسعود چو دربند گرفتار شدی
از فعل زمانه بر سر کار شدی
از مستی عز و ناز هشیار شدی
در جمله ز خواب دیر بیدار شدی
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا بردارم و در گردن ارمت
تا با تو به صلح گشتم ای مایه جنگ
گردد دل من همی زبترویان تنگ
نشگفت که از ستارگان دارم ننگ
امروز که آفتاب دارم در چنگ
گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بیجان بقا
آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمدر صید گهت که جان طرب ساز آید
سیمرغ اسیر چنگل بازآید
هر جا که صدای طبل باز تو رسد
سد مرغ دل از شوق به پرواز آید
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان ک خاک کوی تو باشم
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردیمن ادهمم از خون دل ابرش گردم
پس طرفه نمانم که منقش گردم
در آتش از آب دیدگان خوش گردم
من انگشتم بدم که آتش گردم
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
نیست در عالم ز هجران تلخ تر
هر چه خواهی کن و لیک آن نکن
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی.. حالا چرا؟
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
درست اول این نوبهار عاشق شد
دلم میان همین گیر و دار عاشق شد
در گوشهٔ انزوا خزیدن خوش تر
پیوند ز غیر حق بریدن خوشتر
ای فیض مکن علاج گوشت ز نهار
کافسانه دهر ناشنیدن خوشتر
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
تا خرمن آز را دلت پیمانهست
نزدیک تو جز حدیث نان افسانهست
خوشباش که یک نیمه مرا در خانهست
در سنبلهٔ سپهر اگر یک دانهست
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را ای کهن پیر جاوید برنا تو را دوست دارم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |