ز سوختن نروم از برت کز آتش شمع
کسی ندیده که پروانه را بود پرهیز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
ز سوختن نروم از برت کز آتش شمع
کسی ندیده که پروانه را بود پرهیز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
دلا خوبان دل خونین پسندندز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیباییدردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست
یار بار افتاده رادر کاروان بگذاشتند>>><<<بی وفا یاران که بربستند بار خویش راتو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به رویِ خلق بگشایی
آوازه ی جمالت از جان خود شنیدیمیار بار افتاده رادر کاروان بگذاشتند>>><<<بی وفا یاران که بربستند بار خویش را
آوازه ی جمالت از جان خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیدم
تو با این حُسن نتوانی که روی از خلق درپوشیمگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
سعدیا
تو با این حُسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی
شب فراق که داند که تا سحر چند استیکی ناتوان دیدم از بند ریش
خلاصش ندیدم بجز بند خویش
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
![]()
شما هم در بند این زندان بودید که اینجور شدید ؟ ==>
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
ما در بند هستیم...
هر شب زغم عشق تو من خواب ندارم
فکر دل من کن که دگر تاب ندارم
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهی بامی که پریدیم ، پریدیم
وقت اجلم ناله نه از رفتن جانستمی خواهم از خدا به دعا صد هزار جان
تا صد هزار بار بمیرم برای تو
"هلالی جغتایی"
وقت اجلم ناله نه از رفتن جانست
از یار جدا می شوم این ناله از آن است
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
تاب هنگامۀ اغیار نداریم که ما
کشته و سوختۀ خلوت یاریم چو شمع
"هلالی جغتایی"
از حاصل عمر به هدر رفتهام ای دوستعقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
[FONT="]من خیره به آینه و او گوش به من داشت[/FONT][FONT="]از حاصل عمر به هدر رفتهام ای دوست
ناراضیام، امّا گلهای از تو ندارم
در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفسهای خودم را بشمارم
از غربتام آنقدر بگویم که پس از تو
حتّی ننشستهست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظیاش را بفشارم
شعر از: فاضل نظري
ما چون زدری پای کشیدیم کشیدیماز حاصل عمر به هدر رفتهام ای دوست
ناراضیام، امّا گلهای از تو ندارم
در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفسهای خودم را بشمارم
از غربتام آنقدر بگویم که پس از تو
حتّی ننشستهست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظیاش را بفشارم
شعر از: فاضل نظري
ما داغ ملی، طرح ماشینی که در یک شبما چون زدری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
رم دادن صید خود از اغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم
[FONT="]منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کردما چون زدری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
رم دادن صید خود از اغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموشمنم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را
تو ای خزانزده جنگل، مخوان سرود سرورشخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
اين چراغي است کزين خانه به آن خانه برند
در طالعم نبود که با تو سفر کنمآتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
اين چراغي است کزين خانه به آن خانه برند
باران که میگیرد به هم میریزد اعصابمدر دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصد تجربه هاي همه تلخ،
با دلم مي گويد
که دروغي تو، دروغ
که فريبي تو، فريب.
در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم
این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابیدر طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم
این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |