در ره منزل لیلی که خطرهاست در آنیک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آنیک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناختدر ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
رندم و شهره به شوریدگی و شیدایییار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
یارب نظر تو برنگرددرندم و شهره به شوریدگی و شیدایی
شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمایی
تو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردمیارب نظر تو برنگردد
الله برگشتن روزگار سهل است
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزمتو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردم
توای پیدا و ناپیدا به دنبال تو می گردم
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چگویم چون نخواهد شد
تو همچون صبحی و من شمع خلوت سحرم[FONT="]دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست[/FONT][FONT="][/FONT]
من و انکار شراب این چه حکایت باشد؟تو همچون صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسی کن و جان بین که چون همی سپرم
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی ............................... کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسیمن و انکار شراب این چه حکایت باشد؟
غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد!
یــاد ایــام جــوانـی جـگـرم خـون مـیـکـرددر دیاری که در آن نیست کسی یار کسی ............................... کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد ............................ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زدیــاد ایــام جــوانـی جـگـرم خـون مـیـکـرد
خـوب شـد پـیـر شـدم کـم کم و نسیان آمد
در پــیــچ و خـم و تـابـم از آن زلـف خـدا رادر ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد ............................ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
تا توانی دلی به دست آور ....................... دل شکستن هنر نمی باشددر پــیــچ و خـم و تـابـم از آن زلـف خـدا را
ای زلـف کـه داد ایـنـهـمـه پـیچ و خم و تابت
در وصـل هـم ز عـشـق تـو ای گـل در آتشمتا توانی دلی به دست آور ....................... دل شکستن هنر نمی باشد
تا توانی دلی به دست آور ....................... دل شکستن هنر نمی باشد
دیدی که رسوا شد دلم ............................ غرق تمنا شد دلمدر کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روییدند
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارادیدی که رسوا شد دلم ............................ غرق تمنا شد دلم
یادش بخیردر کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روییدند
ای همه ی هستی ام از آن تو ......................... جان و دلم بسته ی پیمان تومشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
دیدی که رسوا شد دلم ............................ غرق تمنا شد دلم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است ....................... چو یار ناز نماید شما نیاز کنیدمرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
وصال او ز عمر جاودان بهای همه ی هستی ام از آن تو ......................... جان و دلم بسته ی پیمان تو
دامـن مـکـش بـه نـاز کـه هـجـران کشیده اممیان عاشق و معشوق فرق بسیار است ....................... چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند ............................... وانکه این کار ندانست در انکار بماندوصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
فال حافظی ک باهاش شیرین ترین خاطره رو دارم
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند ............................... وانکه این کار ندانست در انکار بماند
در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش
دیـدم دو هزار کـوزه گـويا و خـموش
هــر يک به زبان حــال با مـن گفتند
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
یار مفروش به دنیا كه بسی سود نكردشراب عشق جوشانتر شرابی است
که آن یک دم بود این جاودانی
رخ چون ارغوانش آن کند آن
که صد خم شراب ارغوانی
دعا کن به شب چون گدایان بسوزیار مفروش به دنیا كه بسی سود نكرد
آن كه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
دعا کن به شب چون گدایان بسوز
اگر می کنی پادشاهی به روز
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |