آبی که بی وفا شد و زد آتشم به دل ........................... اصغر نخورده کی رود اندر گلوی منمثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
آبی که بی وفا شد و زد آتشم به دل ........................... اصغر نخورده کی رود اندر گلوی منمثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
نه تو ميماني نه اندوه نه هيچ يك از مردم اين اباديآبی که بی وفا شد و زد آتشم به دل ........................... اصغر نخورده کی رود اندر گلوی من
دلم سرگشته حیرون حسینه ................................. ز غم سر در گریبون حسینهنه تو ميماني نه اندوه نه هيچ يك از مردم اين ابادي
به حباب نگران لب يك رود قسم
و به كوتاهي ان لحظه شادي كه گذشت
غصه هم ميگذرد...
دلم سرگشته حیرون حسینه ................................. ز غم سر در گریبون حسینه
دلم سرگشته حیرون حسینه ................................. ز غم سر در گریبون حسینه
هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است
این قافله ی عمر عجب می گذردتا عطر تو آمد غزلم بال درآورد
آزاد شد از قید زمانها و مکانها
تا عطر تو آمد غزلم بال درآورد
آزاد شد از قید زمانها و مکانها
دود این شهر مرا از نفس انداخته استاین قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
در دل من همه کورند و کرند.اهل دردی که زبان دل من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بی درمانند...
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصد تجربه هاي همه تلخ،
با دلم مي گويد
که دروغي تو، دروغ
که فريبي تو، فريب.![]()
در این سرای بی کسی کسی ب در نمیزنداین قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصد تجربه هاي همه تلخ،
با دلم مي گويد
که دروغي تو، دروغ
که فريبي تو، فريب.![]()
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصد تجربه هاي همه تلخ،
با دلم مي گويد
که دروغي تو، دروغ
که فريبي تو، فريب.![]()
به دستای تو محتاجم برای لمس خوشبختی
واسه تسکین قلبی که براش عادت شده سختی
يا خمش سازی خروش بی شکيبم رابه دستای تو محتاجم برای لمس خوشبختی
واسه تسکین قلبی که براش عادت شده سختی
يا خمش سازی خروش بی شکيبم را
يا ترا من شيوه ای ديگر بياموزم
يا خمش سازی خروش بی شکيبم را
يا ترا من شيوه ای ديگر بياموزم
تو برایم ترانه می خوانیمو پریشان به شکار آمد و بعد ازآن روز
من پریشانم و او گیره به گیسو زده است
هر کس که دلی چون دل ما داشته باشدمکن کاری که بر پا سنگت آیه
جهان با این فراخی تنگت آیه
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو را از نامه خواندن ننگت آیه
هر کس که دلی چون دل ما داشته باشد
از دست غم آرام کجا داشته باشد
تو را می خواهم و دانم که هرگزدل به دلداران سپردن کار هر دلدار نیست
من به تو جان میسپارم دل که قابل دار نیست
دستم به ماه میرسد امشب اگر که عشقتو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوییا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد...
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرمدل به دلداران سپردن کار هر دلدار نیست
من به تو جان میسپارم دل که قابل دار نیست
هر سر موی تو را با زندگی پیوندهاستمکن کاری که بر پا سنگت آیه
جهان با این فراخی تنگت آیه
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو را از نامه خواندن ننگت آیه
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدنتو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم ....
هر سر موی تو را با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی از خود بریدن مشکل است
قهر و مهرت خوشدلم کرددستم به ماه میرسد امشب اگر که عشق
دست مرا دوباره بگیرد اگر که عشق
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین همی سپرم
قهر و مهرت خوشدلم کرد
آن دم که بیمارم کنی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |