دست از طلب ندارم تا کام من براید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن دراید
ممنون از همراهیت
شب خوش![]()
شب خوش


دست از طلب ندارم تا کام من براید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن دراید
ممنون از همراهیت
شب خوش![]()
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد//تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد ........................ مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم // هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من نه آنم که زبونی کشم از جور فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
دل زنده میشود به امید وفای یار.............جان رقص می کند به سماع کلام دوست
تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز
تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است // ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داریز دریچههای چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری
به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم........................ توشدی مادر ومن با همه پیری پسرم
مرغ دل در قفس سینهی من مینالد // بلبل ساز ترا دیده همآواز امشب
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی................ تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی................ تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
یار مفروش بدنیا که بسی سود نکرد
انکه یوسف بزر ناسره بفروخته بود
نه چنان گشته پریشان دل سودازده امیارب آن یوسف گمگشته به من بازرسان // تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان
دیدیم ساعد تو و دادیم دل ز دستدوش میآمد و رخساره برافروخته بود ................ تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی ................ جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
نه چنان گشته پریشان دل سودازده ام
که به شیرازه ان زلف ، توان بست بهم
هر آن دل را دردی نسیت دل نیست/دل افسرده غیر از آب و گل نیستمرگ حق دارد که از من روی برگردانده است..................زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته
هر آن دل را دردی نسیت دل نیست/دل افسرده غیر از آب و گل نیست
تو را دانی چرا من میپرستم؟/من از روز ازل زیبا پرستمتو مرا ياد کني يا نکني /باورت گر بشود ، گر نشود/ حرفي نيست /اما /نفسم مي گيرد در هوايي که نفس هاي تو نيست!
تو را دانی چرا من میپرستم؟/من از روز ازل زیبا پرستم
من از روز ازل دانسته بودم/که تا هستم گرفتار تو هستم
مانع جولان شوقم پای خوابآلود نیستما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون................او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
مانع جولان شوقم پای خوابآلود نیست
تار نتواند دهد افسردگی آهنگ را
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوري که به درياست به مرداب نباشد
![]()
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی.............. بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
تا کران این بازار نقد جان به کف رفتم/شادیش گران دیدم اندهش به ارزانیهر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی میکنند............. چهره ی امروز در آیینه فردا خوش است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |