arc_saba
عضو جدید
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود / وین راز سر به مهر به عالم سمر شودتو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ،
همت كن و بگو ماهی ها ،
حوضشان بی آب است.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود / وین راز سر به مهر به عالم سمر شودتو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ،
همت كن و بگو ماهی ها ،
حوضشان بی آب است.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود / وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دیدی دلا که خون تو آخر هدر نشد // کاین رنگ و بوی گل همه از نافه های توست
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار | راستی باید به بازی صرف کردم روزگار |
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار راستی باید به بازی صرف کردم روزگار
تن آدمی شریفست به جان آدمیتروزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه ملک جهان زیر پر ماست
تن آدمی شریفست به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد// وجود نازکت آزرده گزند مبادتن آدمی شریفست به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تا می توانی دلی به دست آور/ دل شکستن هنر نمی باشد.
دل اگر پاک بود خانهی ناپاک چه باکتا می توانی دلی به دست آور/ دل شکستن هنر نمی باشد.
یوسف بدین رها شدن از چاه دل مبنددانی كه چرا راز نهان با تو نگفتم // طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یوسف بدین رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانیت کنند
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس / ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملکدر اين زمانه بي هياهوي لال پرست //خوشا به حال كلاغان قيل و قال پرست
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کبوتر بچهای با شوق پروازتویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس / ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
یا مسلمان باش یا کافر دورنگی تا به کی؟کبوتر بچهای با شوق پرواز
بجرئت کرد روزی بال و پر باز
پرید از شاخکی بر شاخساری
گذشت از بامکی بر جو کناری
یا مسلمان باش یا کافر دورنگی تا به کی؟
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
من که باشم در آن حرم که صبانه از رومم نه از زنگم // همان بیرنگ بیرنگم
نه از رومم نه از زنگم // همان بیرنگ بیرنگم
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسمحبت را به دل دادن صفای سینه میخواهد ... به یاد یکدگر بودن دلی بی کینه میخواهد...
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
من آن منم که خیره به سقفم نه آسمان / پرواز هست زیر پر و بال من که نیست
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم // ولی دل به پاییز نسپرده ایم
من آن منم که خیره به سقفم نه آسمان / پرواز هست زیر پر و بال من که نیست
آری خلاصه با تو بگویم که روی خوش / با هر که هست با من و امثال من که نیست
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمهمه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
سلطان ملک هستی باشد خیال دوستیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
تا کی به تمنای وصال تو یگانهسلطان ملک هستی باشد خیال دوست
این سلطنت به کشور ما جاودان خوش*ست
ناصح عمارت دل ویران ما مکن
بگذار تا خراب شود، کان چنان خوش*ست
هلالی از سر کویت وداع کرد و برفتتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنومهلالی از سر کویت وداع کرد و برفت
تو زنده باش که او را عزیمت عدم*ست
من برای دوست داشتنتتا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من برای دوست داشتنت
مدت ها ست آماده ام ,
اما
امان از تو
امان از زن ها ,
همیشه دیر حاضر می شوید .
شهریار بهروز
من برای دوست داشتنت
مدت ها ست آماده ام ,
اما
امان از تو
امان از زن ها ,
همیشه دیر حاضر می شوید .
شهریار بهروز
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |