تا فتادم در قفای چشم سحرانگیز او
کو نظربازی که چشمش در قفای من نبود
عرصهٔ نازش که از اندازه بیرون رفته بود
تنگ شد از کشتگان چندان که جای من نبود
در پاش فتاده ام به زاری ... آیا بود آنکه دست گیرد
تا فتادم در قفای چشم سحرانگیز او
کو نظربازی که چشمش در قفای من نبود
عرصهٔ نازش که از اندازه بیرون رفته بود
تنگ شد از کشتگان چندان که جای من نبود
در پاش فتاده ام به زاری ... آیا بود آنکه دست گیرد
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند // به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند // به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت // باز نیابد خلاص هر که در این دام رفت
دارم عجب از تیر نگاه تو که پیکانش
از قلب گذشتست و به قاف نرسیده
جز من که ز اندیشهٔ لعلت مزم انگشت
ناخورده عسل کس سر انگشت مزیده
دارم عجب از تیر نگاه تو که پیکانش
از قلب گذشتست و به قاف نرسیده
جز من که ز اندیشهٔ لعلت مزم انگشت
ناخورده عسل کس سر انگشت مزیده
تورانشه خجسته که در من یزید فضلهر که دلارام دید از دلش آرام رفت // باز نیابد خلاص هر که در این دام رفت
ماه من عیدست و شهری را نظر بر روی توستتورانشه خجسته که در من یزید فضل
شد منت مواهب او طوق گردنم![]()
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تو همانی که دلم لک زده لبخندش را[/FONT]ماه من عیدست و شهری را نظر بر روی توست
روی تو چون ماه عید و ماه نو ابروی توست
روشن آن چشمی که ماه عید بر روی تو دید
شادی آن کس که روز عید پهلوی توست
ای که به دام تو اسیرم اسیر ... لذت دیوانگی از من نگیرتو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را
ای که به دام تو اسیرم اسیر ... لذت دیوانگی از من نگیر
راه وفا پیش*گیر، کان ز جفا خوش*ترستای که به دام تو اسیرم اسیر ... لذت دیوانگی از من نگیر
رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
تا ره غفلت سپرد پای توراه وفا پیش*گیر، کان ز جفا خوش*ترست
گرچه جفایت خوش*ست لیک وفا خوش*ترست
روی چو گل*برگ تو از همه گل*ها فزون
کوی چو گلزار تو از همه جا خوش*ترست
تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو
ناصح عمارت دل ویران ما مکن
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من // تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
وای که دیوانه شدم می روی ... بی سرو سامانه شدم می رویتا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من // تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناصح عمارت دل ویران ما مکن
بگذار تا خراب شود، کان چنان خوش*ست
بر آستان یار هلالی نهاد سر
او را سر نیاز بر آن آستان خوش*ست
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید ... که دوستان تو هرچند می کشی بیش اندناصح عمارت دل ویران ما مکن
بگذار تا خراب شود، کان چنان خوش*ست
بر آستان یار هلالی نهاد سر
او را سر نیاز بر آن آستان خوش*ست
نماند اندر چمن یک شاخ، کانرا
نپوشاندند رنگین حله در بر
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید ... که دوستان تو هرچند می کشی بیش اند
سر کوی دوست عمری قدم از وفا زدم من ... به هوای وصل جانان پر و بال ها زدم منتو بر خیر و نیکی دهم دسترس
وگرنه چه خیرآید از من به کس؟
تو بر خیر و نیکی دهم دسترس
وگرنه چه خیرآید از من به کس؟
سر کوی دوست عمری قدم از وفا زدم من ... به هوای وصل جانان پر و بال ها زدم من
نالهٔ خاقانی اگر دادستان شد از فلک
نالهٔ من نبست غم دادستان من کجا
برای آن دو چشم کهربایی ... که آتش زد مرا با بی وفایی
سر به عدم درنه و یاران طلب
بوی وفا خواهی ازیشان طلب
بر سر عالم شو و هم جنس جوی
در تک دریا رو و مرجان طلب
یار بگذشت، از همه خندان و از من خشمناکبرای آن دو چشم کهربایی ... که آتش زد مرا با بی وفایی
برای آن دو چشم کهربایی ... که آتش زد مرا با بی وفایی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |