mx_2000
عضو جدید
من موی خویش نه از آن کرده ام سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی در مصیبت پیری کنم سیاه
هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
من موی خویش نه از آن کرده ام سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی در مصیبت پیری کنم سیاه
هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
دیشب گله ی زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بنــــــــد ملامت
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بینوایی را
اي صـبـا نـکـهـتـی از خـاک رهِ یـــار بـیـار
بـبــر انــدوهِ دل و مــــژدهی دلــــدار بـیـار
رسم بد عهــــــــــدی ایام چو دید ابر بهار
گریه اش بر سمن و سوسن و نسرین آمد
ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست
ورندان آينه صد گونه تماشا ميکرد
گفتم اين جان جهان بين بتو کي داد حکيم
گفت آنروز که اين گنبد مينا ميکرد
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
ای صبا گر بگذری بر کوی مهرافشان دوست
یار مارا گو سلامی،دل همیشه تنگ اوست
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقه ای در ذکر یا رب یا رب است
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد.......................بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
دل ما یکایک به فرمان تست
همان جان ما زیر پیمان تست
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم
اینم اولین پست ما تو باشگاه:
ماییم و نوای بی نوایی................بسم الله اگر حریف مایی.
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد .....................طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام..........................خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
میروی وعده آنجا که روز و شب را با هم آشتی است
صبح چندان دور نیست
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز.................تا دگر خون که از دیده روان خواهد شد
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادن ..........................وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادن
نیست در کس کرم و وقت طرب میگذرد///////////////////////////////چاره آنست که سجاده به می بفروشیم
مستی زان سبب افتان وخیزان میروی...................گفت جرم راه رفتن نی ره هموار نیست
تن آدمی شریف است به جان آدمیت///////////////////////نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تو را میبینم هردم زیادت می کنم //////////// مرا میبینی هر دم زیارت میکنی .تن آدمی شریف است به جان آدمیت///////////////////////نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تو را میبینم هردم زیادت می کنم //////////// مرا میبینی هر دم زیارت میکنی .
یار تویی غار تویی عشق جگرخوار تویی////////////////////////یار مرا غار مرا خواجه نگهدار مرا
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی /////////////// تا راهرو نباشی کی راهبر شوی .آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمیپاشد به هم دنیا چرا
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی /////////////// تا راهرو نباشی کی راهبر شوی .
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |