t@hi
عضو جدید
تورامن چشم در راهمدیروز، در میانه ی بازی، ز کودکان
آن شاه شد که جامهی خلقان ببر نداشت
گرم یاد آوری یا نه
من ازیادت نمی کاهم
تورامن چشم در راهمدیروز، در میانه ی بازی، ز کودکان
آن شاه شد که جامهی خلقان ببر نداشت
تورامن چشم در راهم
گرم یاد آوری یا نه
من ازیادت نمی کاهم
توانابود هرکه دانا بود..............متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
توانابود هرکه دانا بود..............
زدانش دل پیر برنا بود.............فقط این ب ذهنم رسید
شکست رو بپذیر ،خوشحالمون کن تا تمومش کنیمتوانابود هرکه دانا بود..............
زدانش دل پیر برنا بود.............فقط این ب ذهنم رسید
واقعا که...میازار موری که دانه کش استدلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
شکستو پذیرفتی؟دمت گرم،ولی انصفا خیلی قوی هستی تبریک میگمشکست رو بپذیر ،خوشحالمون کن تا تمومش کنیم
تا کی می صبوح و شکر خواب بامدادواقعا که...میازار موری که دانه کش است
که جان داردو جان شیرین خوش است
شکستو پذیرفتی؟دمت گرم،ولی انصفا خیلی قوی هستی تبریک میگم
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیار گرد که گذشت اختیار عمر
روی ریسمان آسمان
ایستاده ام
بر لب دو پرتگاه ناگهان
ناگهانی از صدا
ناگهانی از سکوت
زیر پای من
دهانِ درهی سقوط
باز مانده است
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست زدامان بدارمت
تا همیشه
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم
سرنوشت من سرودن است
تو وطوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست
تنها تويى كه دست تكان مى دهى
آن گاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله مى كشد
با دود گيسوان تو در باد
در امتداد راه مهآلود
در دود
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
ما که این همه برای عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم
راستی چرا
در رثای بی شمار عاشقان
- که بی دریغ -
خون خویش را نثار عشق می کنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم؟
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانی ات کنند
در یک دم اگر هزار جان دست دهد
در حال بخاک قدمی بفروشیم
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایهی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
نادیدن دوست گر چه مشکل دردیست
آسانتر از آن که بینمش با دشمن
ندارد چون دل خود رای من تاب نظر چندان
چه بر شمشیر مردم کش نگاهی میزند خود را
اگر چه دل بکسی داد جان ماست هنوز
بجان او که دلم بر سر وفاست هنوز
زهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد
حاجت زکه می خواهی جایی که خدا باشد
دو چشم در سر هر کس نهاده اند ولی
تو نقش بینی و من نقشبند می نگرم
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
یار گرفته ام بسی چون تو ندیده ام کس
شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی
یار گرفته ام بسی چون تو ندیده ام کس
شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |